English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
full bodied gold coin سکه طلای تمام عیار
Other Matches
full bodied تنومند
full bodied عظیم الجثه
full bodied پرمعنی مهم
full bodied money پول تمام عیار
full bodied money پول کامل
bodied دارای بدن
able-bodied طاقت
able bodied دارای جسم توانا
able-bodied توانایی
bodied جسیم
coin سکه زدن
coin مسکوک
coin سکه
coin اختراع وابداع کردن
coin سنگ نبش
coin chute شیبپولخرد
to flip a coin شیریاخط کردن
do not coin money <idiom> پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
to toss a coin شیر یا خط کردن
coin purse کیفپول
To toss up a coin . شیر یا خط کردن ( با سکه )
coin slot شکافمخصوصپولخرد
coin box تلفنهمگانی
False coin . سکه قلابی
coin=quoin گوشه
pixing the coin سنجش عیار سکه
coin return bucket محلبرگشتپول
coin reject slot محلبرگرداندنپول
utter false coin سکه قلب ساختن و به جریان انداختن
I paid him back. in his own coin. حقش را کف دستش گذاشتم
The coin is at the bottom of the pond . سکه افتاده کف حوض
I ll pay him back in his own coin . حقش را کف دستش خواهم گذارد
utter false coin جریان انداختن سکه تقلبی ترویج سکه قلب
toss a coin for choice of service of cou شیریاخط اول بازی جهت تعیین سرویس والیبال
gold پول
Gold <adv.> <noun> رنگ طلائی
gold چشم گاومیش
gold جامه زری
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
gold زر
gold طلا
gold سکه زر
gold ثروت رنگ زرد طلایی
gold اندود زرد نخ زری
gold دایره مرکزی هدف
gold Au :symb
ingot of gold شمش طلا
inlaid with gold زرنشان
the name of the unit of gold دینار
paper gold منظور حق برداشت مخصوص است
paper gold طلای کاغذی
inlaid with gold طلا کوب
inlaid with gold زرکوب
red gold زر
red gold پول
heart of gold <idiom> شخصیت بخشنده داشتن
gold dust خاک طلادار
gold dust گرد طلا
white gold الیاژی از طلا شبیه به پلاتین که از ترکیب نیکل یا سایرفلزات و طلا بدست می اید
to dig gold زرکندن
to dig gold زردراوردن
to prospect for gold جستجوی زردر محلی کردن برای جستجوی زر در جایی پی کردن
ingot gold شمش طلا
gold thread گلابتون زر
gold tisane زر بافت
gold contacts که با طلا پوشیده شده اند تا مقاومت الکتریکی را افزایش دهند
gold crisis بحران طلا
gold digger جوینده طلا
gold digger زنی که با افسونهای زنانه مردان را تیغ میزند
gold embroidery زردوزی
gold fever حرص زرجویی
gold fever اتش حرص که درجویندگان زرافروخته میشود
gold cloth زری
gold field ناحیه زرخیز
gold contacts اتصالات الکتریکی
gold cloth زربفت
gold bug سوسک طلایی
gold tisane زربفت
gold washer خاکشو
gold washer کسیکه خاک زرداررابرای زرجویی میشوید لاوک خاکشویی
gold carats f. زرهیجده عیار
gold amalgam جیوه امیخته بازر
gold bar شمش طلا
gold beater زرورق ساز
gold beating زرکوبی
gold beating زرورق سازی
gold filled دارای روکش طلا
gold flow جریان طلا
gold flow انتقال طلا
gold pool صندوق مشترک طلا
gold refinery واحد تصفیه طلا
gold reserve اندوخته طلا
gold solder لحیم طلا
gold standard واحد طلا
gold standard پایه طلا
gold standard نظام پولی طلا
gold standard نظام پایه طلا
gold standards سیستم پشتوانه طلا
gold refining تصفیه طلا
gold parting تصفیه طلا
gold parity برابری طلا
gold foil ورقه زر
gold foil زرورق کلفت
gold leaf ورقه طلای نازک
gold leaf زرورق نازک
gold market بازار طلا
gold mining استخراج طلا
gold or silver گلابتون
gold palm نوعی نشان جنگی
gold palm نشان شرکت در جنگهای ازادی امریکا
gold standards حالتی که پشتوانه اسکناس یا پول کشوری طلا باشد
dutch gold زرورق بدل
All that glitters is not gold . <proverb> هر چیزى که مى درخشد طلا نیست.
gold fish ماهی طلایی
gold fish ماهی قرمز
as good as gold <idiom> مثل یک تکه جواهر
gold medals مدال طلا
gold washing شستن طلائی [نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
gold-rimmed آنچهلبهوقالبطلاداشتهباشد
gold-plated آبطلا دادهشده - طلااندودشده
All is not gold that glitters. <proverb> هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
fool's gold پیریت
fool's gold سولفور اهن
gold beetle سوسک طلایی
gold medal مدال طلا
to alloy gold with copper بارزدن
rolled gold bracelet دست بند طلایی [غلتیده ]
gold import point نقطه ورود طلا
gold exchange standard پایه ارز طلا
international gold standard پایه طلای بین المللی
gold oak leaf برگ خرما
silver inwrought with gold سیمینهای که زردر ان کارکرده باشند
gold leaf electroscope الکتروسکپ با برگههای طلا
the streets are paved with gold <idiom> از در و دیوار شهر پول می بارد
gold import point طلای خالص به فروشنده میدهد
gold import point حالتی است که کشور خریداری کننده کالابه جای ارز یا پول
to alloy gold with copper عیارزدن
to alloy gold with copper امیختن
gold worked steel فولاد اصلاح شده
gold and silver plant حشیشه القمر
gold backing system نظام پشتوانه طلا
gold backing system نظام پایه طلا
The gold market is booming . بازار طلااینروزها گرم است
My gold ring is in pawn. انگشتر طلایم درگرو است
gold export point قیمت کالای خارجی با ارزخریداری شده خودداری میکند
gold bullion standard پایه شمش طلا
gold bullion standard پایه طلای غیر مسکوک
gold currency system نظام پولی طلا
gold lace [braids] گلابتون [نخ های تزئینی از طلا یا نقره برای جلوه های ویژه در زمینه قالیچه]
the morning hour has gold in its mouth <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
full well بسیارخوب
full پرکردن پرشدن
full فول اکنده
full well خوب خوب
full پر
full سیر
in full کاملا
full سیری
full پری
full تمام
full تمام قدرت
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
full انباشته
full مملو
full پر لبریز
full کامل
full بالغ رسیده
in full تمام وکمال
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full up پر- مملو - لبریز
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full شرح محل یک دایرکتوری
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full کامل یا شامل همه چیز
to the full کاملا
to the full به منتهادرجه
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full and by پرونیمهپر
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full چرخیدن ژیمناست
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full تمام تکمیل
full and down ناو پر بار و سنگین
full چرخش با پشتک کامل
full ابوینی
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
to be at full stretch تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
to its full extent <adv.> کاملا
To have full powers. اختیارات کامل داشتن
full-page تمام صفحه
full-throated صدا یا فریاد بسیار بلند
full deployment تبدیلستونبهصفکامل
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
full timer شاگردتمام روز
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com