English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
full deployment تبدیلستونبهصفکامل
Other Matches
deployment به کاربردن نیرو تفرقه
deployment ارایشات
deployment قرارگیری قشون یانیرو
deployment گسترش
deployment ارایش قشون
deployment تفرقه گسترش
deployment موضع صف ارایی
line of deployment خط گسترش
deployment diagram طرح گسترش
deployment diagram دیاگرام گسترش
prompt deployment گسترش فوری
prompt deployment گسترش مناسب
solar array deployment گسترشنظمشمسی
deployment operating base پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
East reflector deployment تبدیلستونبهصفمنعکسکنندهشرقی
full پر
full سیری
full فول اکنده
full تمام تکمیل
full بالغ رسیده
full پری
full تمام قدرت
full کامل یا شامل همه چیز
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full شرح محل یک دایرکتوری
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full چرخیدن ژیمناست
full چرخش با پشتک کامل
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full کامل
full پر لبریز
full and down ناو پر بار و سنگین
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full and by پرونیمهپر
to the full کاملا
full پرکردن پرشدن
to the full به منتهادرجه
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
full well بسیارخوب
full well خوب خوب
full سیر
full تمام
full مملو
full انباشته
full up پر- مملو - لبریز
full ابوینی
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
in full تمام وکمال
in full کاملا
full production تولید کامل
full production تولید در حداکثرفرفیت
full rubber حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full powers اختیارات تام
full sail تبار مجهز
full step گام کامل
full subtractor تمام کاهشگر
full summer چله تابستان
full tilt باسرعت زیاد
full tilt بسرعت
full time پیوسته کار
full time پیوسته کاری تمام وقت
full time تمام روز
full step یک قدم کامل
full spinner حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full speed حداکثر سرعت
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full scale تمام عیار
full summer عین تابستان
full scale اندازه طبیعی
full screen تمام صفحه
full section برش کامل
full speed سرعت کامل
full sail بابادبانهای گسترده
full time زمان اشتغال بکار
full power اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full mouthed دارای شماره کامل دندان
full mouthed تمام دندان
full moon ماه شب چهاردهم
full moon ایبک
full moon ماه تمام
full moon ماه پر
full moon بدر
full moon ماه شب چهارده
full moon قرص کامل ماه
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full mobilization بسیج کامل
full majority اکثریت تامه
full load فرفیت کامل
full load فرفیت تکمیل
full mouthed پرصدا
full of life باروح
full power اختیارات تام
full point نقطه پایان جمله
full pitch پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full pay مواجب تمام
full pitch گام پر
full pelt با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pay حقوق تمام
full orbed پر
full orbed تمام روشن
full of years سالخورده
full of resource باتدبیر زرنگ
full of resource کاردان
full of life پر جمعیت
full of life سر زنده
full load بار کامل
full timer شاگردتمام روز
full beam نور بالا [در خودرو]
full-suspension <adj.> کاملا معلق
Full tank, please. لطفا باک را پر کنید.
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board برای تمام پانسیون
full of beans <idiom> پرانرژی
come full circle <idiom> کاملا برعکس
She is far too conceited. She is full of herself . گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
To have full powers. اختیارات کامل داشتن
full-throated صدا یا فریاد بسیار بلند
full-page تمام صفحه
I want full insurance. من با بیمه کامل میخواهم.
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
to its full extent <adv.> کاملا
to be at full stretch تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
at full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
full marks پاسخدرستبهتمام سوالات
full board هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
they are in full retreat سخت عقب نشینی می کنند
full wave تمام موج
full view نمای روبرو
full view نمای تمام رخ
full tracked تمام زنجیر
full tracked تمام شنی
full tracked خودرو تمام شنی
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
full track شنی دار کامل
full toss پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full to repletion انباشته
full to repletion پرپر
full to repletion پر
full word تمام کلمه
full word کلمه کامل
in full fig درلباس تمام
the full of the moon بدر
the full of the moon ماه تمام
payment in full پرداخت کامل
payment in full پرداخت تمام
of full blood تنی
to its full extent <adv.> بکلی
life full روح بخش
life full سر زنده
life full باروح
in full fig اراسته
in full fig مجهز
in full fig اماده
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full blood برادر تنی
full age سن رشد
full adder افزاریشگرکامل
full adder تمام جمع کننده
full adder تمام افزایشگر
full ablutions sharia by pescribed bodyas whole the of غسل
full foliaged پربرگ
full size بخ مقیاس یک به یک
endorsement in full فهر نویسی کامل
full offence جرم تام
chock full لبالب مالامال
chock full گرفته
chock full کیپ
brim full سرشار
full age سن تکلیف
full-scale تمام عیار
full annealing بازپخت کامل
full blood برادر ابوینی
full blood از نژاداصیل
full-blooded پرخون
full blood نژاد خالص
full blood همخون
full-blooded پاک نژاد
chock full پرشده
full back مدافع پوششی
full-length تمام قد
full automatic تمام اتوماتیک
full automatic تماما" خودکار
full annealing بازپخت کامل تاباندن کامل
full annealing کامل گداختن
brim full مالامال
blow full به طور کامل دمیدن
full-back عقب ترین بازی کن
full fledged بالغ رسیده
full-backs عقب ترین بازی کن
full grown رشدکامل کرده
full fledged تکامل یافته
full fledged کامل
full stop نقطه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com