English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
full dress بالباس تمام رسمی
full dress لباس سلام
Search result with all words
Full dress. Formal dress. لباس رسمی
Other Matches
dress جامه بتن کردن
to dress up خودرا اراستن
dress down ملامت سخت
dress down سخت ملامت کردن
dress لباس پوشیدن
dress مزین کردن
dress لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
dress اهار زدن مستقیم کردن
dress ترتیب دادن
dress درست کردن لباس
dress لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
dress پوشاندن
to dress out or up بالباس اراستن
to dress down تادیب کردن
to dress down سرزنش کردن
to [get] dress [ed] جامه پوشیدن
in the f. of her dress لای لباسش
dress پیراستن
dress up <idiom> بهترین لباس خود را پوشیدن
dress بستن
to dress up لباس پوشیدن
she is too p about her dress زیاد درلباس دقت می گیرد
wrapover dress پیراهنیقهچپ
wrapover dress راست
fatigue dress جامه بیگاری
dress ship پرچم جشن را افراشتن
dress making زنانه دوزی
dress suit لباس رسمی شب
dress guard اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
dress uniform لباس رسمی نظامی
dress uniform انیفرم رسمی
dress improver لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
evining dress لباس شب
canonical dress لباس رسمی روحانیون
dress shirts پیراهن عصر مردانه
dress shirts پیراهن لباس رسمی
She looks pathetic in that dress . این لباس به تنش گریه می کند
battle dress نیم تنه جنگی
battle dress لباس ضدگلوله
battle dress جلیقه جنگی
dress left از چپ نظام یا از راست نظام
This dress is quite the thing. این لباس چیز حسابی است
This dress suits me . این لباس به من میاید.
dress coat جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانیهای شب انرا
morning dress جامهی رسمی صبحگاهی
dress goods قماشهای زنانه
dress shirts پیراهن سفید مردانه
types of dress انواعپیراهن
to panel a dress جامه زنانه را با تیکهای ازرنگ دیگر اراستن
print dress جامه چیت
rational dress نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
proper dress جامه زیبا
proper dress جامه شایسته
print dress لباس چیتی
plain dress لباس غیر نظامی
night dress جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
monkhood dress راهبان
monkhood dress جامه
hog dress بریدن گلوی شکار
head dress لچک ارایش سر یا مو
head dress پوشاک سر
top dress ازرو کود دادن
window dress پشت ویترین گذاشتن
tunic dress بلوزبلندودامن
trapeze dress پیراهنازبالاکلوش
T-shirt dress تیشرت
shirtwaist dress پیراهنکمردار
sheath dress پیراهنیکسره
princess dress پیراهنپرنسسی
polo dress پیراهنیقهمردانه
house dress لباسخانه
dress with panniers لباستوری
dress with crinoline لباسپفی
dress with bustle لباسپرچین
coat dress روپوش
window dress بنمایش گذاشتن
head dress روسری
dress shirt پیراهن لباس رسمی
dress shirt پیراهن عصر مردانه
evening dress لباس ویژه شام یامهمانی شب
to fit a dress on somebody جامه ای را برای کسی اندازه کردن
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
to dress [food] آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
to dress [salad] چاشنی زدن [آرایش دادن ] [سالاد]
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
fancy dress لباس بالماسکه
fancy dress بالماسکه
dress circle صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
dress shirt پیراهن سفید مردانه
drop waist dress پیراهنازکمرکلوش
to top dress the eart کود روی خاک پاشیدن
You really look like a million bucks in that dress. در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
Plain food (dress). غذا ( لباس ) ساده
to dress a salad with mayonnaise مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) . خیاط لباسم راخراب کرد
Clinging clothes. Tight-fitting dress. لباس چسب تن
full پری
full well بسیارخوب
full انباشته
full مملو
full تمام
full پر لبریز
full کامل
full بالغ رسیده
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
in full تمام وکمال
full ابوینی
full well خوب خوب
full and by پرونیمهپر
in full کاملا
to the full به منتهادرجه
to the full کاملا
full and down ناو پر بار و سنگین
full سیری
full کامل یا شامل همه چیز
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full شرح محل یک دایرکتوری
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full up پر- مملو - لبریز
full چرخیدن ژیمناست
full پرکردن پرشدن
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full فول اکنده
full پر
full سیر
full تمام تکمیل
full تمام قدرت
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full چرخش با پشتک کامل
full toss پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full time زمان اشتغال بکار
full timer شاگردتمام روز
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full power اختیارات تام
full to repletion انباشته
full to repletion پر
full to repletion پرپر
full track شنی دار کامل
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
full wave تمام موج
full view نمای روبرو
full pitch گام پر
full pitch پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full point نقطه پایان جمله
full view نمای تمام رخ
full tracked تمام زنجیر
full tracked تمام شنی
full tracked خودرو تمام شنی
full tilt بسرعت
full time تمام روز
full time پیوسته کاری تمام وقت
full speed سرعت کامل
full section برش کامل
full screen تمام صفحه
full rubber حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full scale اندازه طبیعی
full production تولید کامل
full sail بابادبانهای گسترده
full sail تبار مجهز
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full production تولید در حداکثرفرفیت
full speed حداکثر سرعت
full spinner حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full time پیوسته کار
full power اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full tilt باسرعت زیاد
full summer چله تابستان
full summer عین تابستان
full powers اختیارات تام
full subtractor تمام کاهشگر
full step گام کامل
full step یک قدم کامل
full scale تمام عیار
full word تمام کلمه
full beam نور بالا [در خودرو]
full deployment تبدیلستونبهصفکامل
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
I want full insurance. من با بیمه کامل میخواهم.
full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
at full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
full board هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full marks پاسخدرستبهتمام سوالات
full-page تمام صفحه
full-suspension <adj.> کاملا معلق
Full tank, please. لطفا باک را پر کنید.
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board برای تمام پانسیون
full of beans <idiom> پرانرژی
come full circle <idiom> کاملا برعکس
She is far too conceited. She is full of herself . گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
To have full powers. اختیارات کامل داشتن
full-throated صدا یا فریاد بسیار بلند
they are in full retreat سخت عقب نشینی می کنند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com