Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (9 milliseconds)
English
Persian
full duplex
کاملا دو رشتهای
full duplex
دو طرفه
full duplex
پروتکل دوسوی همزمان
full duplex
کاملا" دو رشتهای
full duplex
تمام دو رشتهای
Search result with all words
full duplex channel
مجرای کاملا دو رشتهای
Other Matches
duplex
مدار الکترونیکی برای ارسال داده در دو جهت همزمان
duplex
ارسال داده در دو جهت همزمان
duplex
ارسال همزمان دو سیگنال در یک امتداد
duplex
مضاعف
duplex
مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
duplex
دوسمتی خانه دوخانواری
duplex
دوتایی
duplex
دو سیستم کامپیوتر مشخص که در یک برنامه online استفاده می شوند و یکی برای پشتیبانی دیگری در صورت بروز خرابی استفاده میشود
duplex
دورشتهای
duplex
دو طرفه
duplex
دو رشتهای
duplex
دولا دولایی
duplex
دولا
duplex ignition
احتراق دوگانه
duplex console
پیشانه مضاعف
duplex computer
کامپیوتر مضاعف
duplex channel
مجرای دو رشتهای
duplex wire
کابل دو سیمه
duplex cable
کابل دو سیمه
duplex channel
کانال دو طرفه
duplex channel
مجرای دورشتهای
duplex operation
کارکرد یا عملکرد دوبل مکالمه تلفنی دو طرفه
duplex winding
سیم پیچ دو راهه
half duplex
پروتکل کامل یکسو
half duplex
یک طرفه
duplex transmission
مخابره دو رشتهای
duplex transmission
مخابره دورشتهای
duplex telephony
گفت و شنود تلفنی
duplex telephony
مکالمه تلفنی دو طرفه
duplex telegraphy
تلگراف دوگانه
duplex telegraphy
تلگراف دو جهتی
duplex printing
چاپ دورو
half duplex
نیم دو رشتهای
half duplex transmission
مخابره دو نیم رشتهای
polar duplex telegraphy
تلگراف دو جهتی قطبی
duplex wound armature
ارمیچر دو سیم پیچی
duplex weighting bottle
بطری دو دردار توزین
duplex pressure proportioner
مخلوط کن دو فشاری
duplex planto miller
نوعی دستگاه فرز دوپلکس
duplex fixed bed miller
دستگاه فرز دوبل
full
که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full
ارسال داده روی کانال در دو جهت
full
کد فایل در آن ذخیره شده است
full
شرح محل یک دایرکتوری
full
صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
کامل یا شامل همه چیز
full
پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full well
بسیارخوب
full well
خوب خوب
in full
کاملا
in full
تمام وکمال
to the full
به منتهادرجه
to the full
کاملا
full and by
پرونیمهپر
full and down
ناو پر بار و سنگین
full
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full
ابوینی
full
پری
full
بالغ رسیده
full
کامل
full up
پر- مملو - لبریز
full
تمام
full
پر لبریز
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
full
مملو
full
سیری
full
انباشته
full
پرکردن پرشدن
full
چرخیدن ژیمناست
full
چرخش با پشتک کامل
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full
تمام قدرت
full
تمام تکمیل
full
سیر
full
پر
full
فول اکنده
to the full
<idiom>
خیلی زیاد ،به طور کامل
full sail
بابادبانهای گسترده
full rubber
حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full production
تولید در حداکثرفرفیت
full production
تولید کامل
full powers
اختیارات تام
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full power
اختیارات تام
full point
نقطه پایان جمله
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full pitch
گام پر
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full sail
تبار مجهز
full scale
تمام عیار
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
full tilt
بسرعت
full tilt
باسرعت زیاد
full summer
چله تابستان
full subtractor
تمام کاهشگر
full step
گام کامل
full step
یک قدم کامل
full speed
حداکثر سرعت
full speed
سرعت کامل
full section
برش کامل
full screen
تمام صفحه
full scale
اندازه طبیعی
full summer
عین تابستان
full time
پیوسته کار
full mouthed
پرصدا
full mouthed
تمام دندان
full moon
ماه شب چهاردهم
full moon
ایبک
full moon
ماه تمام
full moon
ماه پر
full moon
بدر
full moon
ماه شب چهارده
full moon
قرص کامل ماه
full mobilization
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full mobilization
بسیج کامل
full mouthed
دارای شماره کامل دندان
full of life
باروح
to its full extent
<adv.>
کاملا
full spinner
حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full pay
مواجب تمام
full pay
حقوق تمام
full orbed
پر
full orbed
تمام روشن
full of years
سالخورده
full of resource
باتدبیر زرنگ
full of resource
کاردان
full of life
پر جمعیت
full of life
سر زنده
full majority
اکثریت تامه
full time
پیوسته کاری تمام وقت
full marks
پاسخدرستبهتمام سوالات
full-throated
صدا یا فریاد بسیار بلند
To have full powers.
اختیارات کامل داشتن
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
to its full extent
<adv.>
بکلی
come full circle
<idiom>
کاملا برعکس
full of beans
<idiom>
پرانرژی
for full board
برای تمام پانسیون
for full board
برای تختخواب و تمام وعده های غذا
I want full insurance.
من با بیمه کامل میخواهم.
Full tank, please.
لطفا باک را پر کنید.
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
full beam
نور بالا
[در خودرو]
full-page
تمام صفحه
in full fig
درلباس تمام
in full fig
اماده
full deployment
تبدیلستونبهصفکامل
they are in full retreat
سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon
بدر
the full of the moon
ماه تمام
payment in full
پرداخت کامل
payment in full
پرداخت تمام
of full blood
تنی
life full
روح بخش
life full
سر زنده
life full
باروح
in full fig
اراسته
in full fig
مجهز
have one's hand full
کار مهمتر داشتن
[دستم یا دستش بند است]
full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
full tracked
تمام زنجیر
full tracked
تمام شنی
full tracked
خودرو تمام شنی
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
full track
شنی دار کامل
full toss
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full to repletion
انباشته
full to repletion
پرپر
full to repletion
پر
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full timer
شاگردتمام روز
full time
زمان اشتغال بکار
full view
نمای تمام رخ
to be at full stretch
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
full view
نمای روبرو
at full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
full word
کلمه کامل
full word
تمام کلمه
full board
هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full wave
تمام موج
full time
تمام روز
full blood
از نژاداصیل
full size
اندازه طبیعی
full adder
افزاریشگرکامل
full adder
تمام جمع کننده
full adder
تمام افزایشگر
full ablutions
sharia by pescribed bodyas whole the of غسل
full foliaged
پربرگ
full size
بخ مقیاس یک به یک
endorsement in full
فهر نویسی کامل
full offence
جرم تام
chock full
لبالب مالامال
chock full
گرفته
chock full
کیپ
chock full
پرشده
full age
سن رشد
full age
سن تکلیف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com