Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
full face mask
ماسکتمانصورت
Other Matches
face mask
ماسک محافظ صورت
full face
تمام رخ
full-face
تمام رخ
To bring two persons face to face .
دونفر رابا هم روبروکردن
Her face wreathed in smile . Her face broke into a radiant smile .
گل از گلش شکفت
mask
روپوش
mask
زمین پوشیده از دید و تیر
mask
پوشاندن
mask
پوشاندن پوشانه
mask
ماسک زدن پنهان کردن
mask
شادمانی خوش گذرانی
mask
عیاشی
mask
لفافه بهانه
mask
ماسک
mask
روبند
mask
نقاب
mask
با
under the mask of
به بهانه در لفافه
mask
وسیله حافظه فقط خواندنی که در حین سافت برنامه ریزی شده است با اعمال آهن در نواحی انتخاب شده که به صورت ماسک مشخص شده اند
mask
پوشش
mask
الگو سامان
mask
یک کلمه ماشینی حاوی الگوئی از بیت ها بایت ها یاکاراکترها که برای استخراج یا گزینش قسمت هایی ازکلمات ماشینی دیگر بکار برده میشود
mask
پوشاندن فضای
mask
الگوی ارقام دودویی برای انتخاب بیتهای مختلف از کلمه دودویی
mask
طرح مدار مجتمع که برای معرفی الگویی که باید روی قطعه نیمه هادی قرار بگیرد به کار می رود
mask
بیتی که برای انتخاب بیت مورد نظر از کلمه یا رشته به کار می رود
mask
مانع پوشاندن
mask
مانع دید شدن
mask
کلاه مخصوص شمشیربازی سر روباه شکار شده
mask
پوشیدن
mask
پنهان کردن
mask
محل ذخیره سازی در کامپیوتر که حاوی الگوی بیتها به صورت ماسک است
mask
کلمه داده در کامپیوتر که خط وط وقفهای که باید فعال می شوند را انتخاب میکند
aperture mask
صفحه مشبک
dust mask
خاک گیر
data mask
نقاب داده ها
gas mask
ماسک ضد گاز
oxygen mask
ماسکاکسیژن
aperture mask
استفاده در صفحه تصویر رنگی برای جدا کردن اشعههای قرمز و سبز و آبی
death mask
ماسک صورت مرده
death mask
قیافه مرده
foliate mask
صورت مجسمه انسان
gas mask
ماسک گاز
to throw off the mask
پرده از روی کار برداشتن
shadow mask
صفحه مشبک
mask register
ثبات نقابی
mask design
اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
towear a mask
نقاب زدن ماسک زدن
smoke mask
ماسک ضد دود
protective mask
ماسک ضد گاز
gas mask canister
صافی گاز
half-mask respirator
سپراتورنیمهماسک
to face it out
مقاومت کردن
to have the g.in one's face
قیافه شوم داشتن
to have the g.in one's face
بدقیافه
new face
چهرهجدید فردتازهوارد
to face it out
جسورانه
to face any one down
کسی رانهیب دادن
to face any one down
کسیرا ازروبردن
face
[نمای خارج ساختمان]
right face
به راست راست
on the face of it
تظاهرامی
face
سطح فرش
in the face of
علی رغم
in the face of
روبروی
at face value
<adv.>
به صورت ظاهر
to face any one down
بکسی تشرزدن
I cannot look him in the face again.
دیگر نمی توانم تو رویش نگاه کنم.
face down
<idiom>
به مبارزه طلبیدن
face up
ورق روبه بالا
face up
خوابیده به پشت
face up
بطور طاق باز
face
روی فرش
face to face
بالمواجه
face to face
رو در رو
to face somebody
[something]
چهره خود را بطرف کسی
[چیزی]
گرداندن
face about
عقب گرد کردن
face about
عقب گرد فرمان عقب گرد
face value
ارزش اسمی
face up to
<idiom>
پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
face value
<idiom>
عکس چاپی روی پول ،تمبر،...
face value
<idiom>
بنظر با ارزش رسیدن
in one's face
<idiom>
غیر منتظرانه
face value
بهای اسمی
face value
مبلغ اسمی مبلغی که روی سکه اسکناس و یا سهام نوشته شده است
face value
ارزش صوری
face off
رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
face
جبهه
face
تراشیدن صاف کردن
face
رویاروی شدن پوشاندن سطح
about face
فرمان عقب گرد
about face
جهت دیگر
about face
سوی دیگر
face
فاهر
face
روبروایستادن مواجه شدن
face
فاهر منظر
face
وجه
Get out of my face!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
face
وجح
[ریاضی]
face
روکش کردن
face
صفحه تلویزیون
face
سینه کار
about-face
سوی دیگر
about face
عقب گرد
face
سطح رنگین هدف
about-face
عدول کردن
face
نمای خارجی
face
پیشانی جنگی گلنگدن
face
شکم کمان
face
قسمت جلو شی ء رویه راکت قسمتی از چوب هاکی که با گوی تماس داردشیب صاف جلو موج
face
پیشانی
face
سمت
face
رو
face
طرف
[ریاضی]
about-face
فرمان عقب گرد
face
صورت
face
رخ
about-face
جهت دیگر
face
رخسار
about face
عدول کردن
face
نما
face
سطح
face
چهره طرف
at face value
<adv.>
به ظاهر امر
face
مواجه شدن
face
نما روبه
about-face
عقب گرد
face
چهره
at face value
<adv.>
تظاهرا
at face value
<adv.>
بر حسب ظاهر
poker face
خشک
face cloth
لیف
to lose face
نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن
top face
نوکسطح
side face
سطحجانبی
face cream
کرم صورت
face lift
عملجراحیکشیدنپوستصورت
face pack
مادهایکهبرایتمیزکردنپوستصورتاستفادهمیشود
face side
سطحرویه
face-saver
آنچهازرسواییوآبروریزیجلوگیرینماید
bottom face
ازنگاهپایین
He did it to save his face.
برای حفظ آبرواینگار راکرد
Her Face has swollen.
صورتش باد (ورم ) کرده
With a long face .
با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
blue in the face
<idiom>
آرام گرفتن
face the music
<idiom>
پذیرش نسخه
face flannel
لیف
have egg on one's face
<idiom>
خجالت ودست پاچه شدن
long face
<idiom>
افسرده وغمگین
save face
<idiom>
خرید آبرو ،نگهداشتن آبرو
slap in the face
<idiom>
بی احترامی کردن
Better face in danger once than to be always in da.
<proverb>
مرگ یکدفعه شیون یکدفعه.
On the face of it. Outwardly.
بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
Outwardly . on the face of it.
بصورت ظاهر
keep a straight face
از خنده خودداری کردن
It showed on his face.
از صورتش پیدا بود
He is a new face in the company .
چهره تازه ای درشرکت است
I dare you to say it to his face.
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
I kept saying it tI'll I was blue in the face.
آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
With a long face .
با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
lose face
<idiom>
به خاطراشتباه ،با قصور خجالت زده بودن
Her face went white.
صورتش سفید شد ( رنگه پرید )
Face of the watch .
صفحه ساعت
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
a face-pack
ماسک صورت
in the face of such odds
با وجود این تفاوت
pale face
سفید پوست لقبی است که گمان می کنندسرخ پوستان امریکایی بمردم سفیدپوست
paralysis of the face
لغو یا کجی دهان
in spite of the face that
با
pressure face
سمت فشار
pulley face
تاج قرقره
pudding face
صورت بزرگ و فربه
pull a face
ادا در اوردن
scared face
سیمای ترسان
steel face
روکش کردن یا روسازی کردن با فولاد
straight face
چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
suction face
سمت مکش
the face remains
مطلب همانست که هست فرق نمیکند
the face remains
حقیقت همانست
monkey face
plate union eyed three
long face
لب و لوچه افتاده
in spite of the face that
اینکه
in the face of day
علنا
in the face of day
اشکارا
he looked me in the face
توی صورت من نگاه کرد
he looked me in the face
در روی من نگاه کرد
he lied to my face
توی چشم من دروغ گفت
hatchet face
صورت دراز وباریک
hard face
سخت کردن سطحی
half face
نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
half face
نیمرخ
left face
بچپ چپ
lie on the face
دمر خوابیدن
to lie on the face
دمر خوابیدن
the handle of the face
بینی
the handle of the face
دماغ
whey face
ادم رنگ پریده
whey face
رنگ پریده
white face
جانور پیشانی سفید
white face
جانورسفید صورت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com