Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (12 milliseconds)
English
Persian
full load
بار خارجی اسمی
full load
بار کامل
full load
فرفیت تکمیل
full load
فرفیت کامل
Search result with all words
full container load
فرفیت پر کانتینر
full-load adjustment screw
پیچ تنظیم الکتریکی
Other Matches
full
تمام قدرت
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full
چرخش با پشتک کامل
full
ابوینی
full
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full
صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full
شرح محل یک دایرکتوری
full
کد فایل در آن ذخیره شده است
full
ارسال داده روی کانال در دو جهت
full
تمام تکمیل
full up
پر- مملو - لبریز
to the full
<idiom>
خیلی زیاد ،به طور کامل
full
مملو
full
تمام
full
پر لبریز
full
کامل
full
بالغ رسیده
full
پری
full
پرکردن پرشدن
full
انباشته
full
پر
full
سیر
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full
که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
in full
تمام وکمال
full
سیری
full well
خوب خوب
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
full well
بسیارخوب
to the full
به منتهادرجه
to the full
کاملا
in full
کاملا
full
کامل یا شامل همه چیز
full
فول اکنده
full
پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full and down
ناو پر بار و سنگین
full and by
پرونیمهپر
full
چرخیدن ژیمناست
load
خرج گذاری کردن
get a load of
<idiom>
دیدن چیزی
load
انتقال فایل یا برنامه از دیسک یا نوار به حافظه اصلی
load
قرار دادن دیسک یا نوار در کامپیوتر تا اجرا شود
load
فرمانی انتقال اطلاعات ازحافظه جانبی به حافظه اصلی
load
کاری که باید انجام شود
load and go
بار کنش و اجراء
load
استفاده از بیش از یک کامپیوتر در شبکه حتی خارج از بار هر پردازنده
useful load
فرفیت مفید
useful load
بار مفید
to load off
خالی کردن
to load off
بار اندازی کردن
load and go
بارکنش و اجرا
over load
اضافه بار
off load
انتقال کارها از یک سیستم کامپیوتری به سیستم دیگری که براحتی بار میشود قراردادن داده ها در یکدستگاه جانبی
load
تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
load
برنامه کاپیوتری که در حا فظه اصلی باز میشود و سپس به صورت خودکار اجرا میشود
load
بار گیری شدن
load
بارزدن
load
تفنگ یا سلاحی را پرکردن
load
بار خارجی
load
بار داشتن
load
نیرو
load
ذخیره گذاری کردن
load
بار کردن
load
گذاشتن
load
فیلم
able to take a load
<adj.>
بار پذیر
load
بار
load
کوله بار
load
فشار مسئولیت
load
بارالکتریکی
load
عمل پرکردن تفنگ باگلوله
load
عملکردماشین یا دستگاه
load
بار کردن پر کردن
load
گرانبارکردن
load
سنگین کردن
load
پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
load
بارمهمات هواپیما
load
بارگیری مهمات
load
فرفیت بارگیری
load
بار فشار
load
شارژ کردن
load
فرفیت
load
فشنگ گذاری
load
فشنگ
load
محموله
load
خشاب
load
بار کردن داده ترتیبی در محلهای نامتمادی حافظه
load
برای انتقال برنامه به حافظه با گنجایش بالا
load
بار زدن
load
بارگیری کردن
full brother
برادراصلی
full of years
سالخورده
full of resource
باتدبیر زرنگ
full of resource
کاردان
full of life
پر جمعیت
full of life
سر زنده
full of life
باروح
full mouthed
پرصدا
full orbed
پر
full mouthed
دارای شماره کامل دندان
full moon
ماه تمام
full brother
برادرتنی
full moon
ماه شب چهاردهم
full moon
ایبک
full mouthed
تمام دندان
full orbed
تمام روشن
full pay
حقوق تمام
full production
تولید کامل
full rubber
حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full sail
بابادبانهای گسترده
full sail
تبار مجهز
full scale
تمام عیار
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
full scale
اندازه طبیعی
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full power
اختیارات تام
full point
نقطه پایان جمله
full powers
اختیارات تام
full brimmed
لبالب
full pitch
گام پر
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pay
مواجب تمام
full production
تولید در حداکثرفرفیت
full moon
ماه پر
full duplex
تمام دو رشتهای
full edged
چهار تراش کامل
full employment
اشتغال کامل
full fashioned
کشباف چسبان ببدن
full length
قدی
full length
تمام قد
full justification
تطابق کامل
full hearted
مطمئن
full hearted
باجرات
full hand
اوچ وپس
full gainer
شیرجه وارونه با پشتک
full frame
قاب کامل
full flavoured
بسیارخوش مزه
full flavoured
تند
full duplex
کاملا" دو رشتهای
full duplex
پروتکل دوسوی همزمان
full moon
بدر
full moon
ماه شب چهارده
full moon
قرص کامل ماه
full mobilization
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full mobilization
بسیج کامل
full charge
خرج کامل توپ
full command
کنترل کامل
full command
اداره کامل
full majority
اکثریت تامه
full draw
کشیدن زه کمان بطور کامل
full drive
باشتاب هرچه بیشتر
full drive
بسرعت هرچه تمامتر
full duplex
کاملا دو رشتهای
full duplex
دو طرفه
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full length
نماینده تمام قدانسان
full fashioned
پارچه چسبان
for full board
برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board
برای تمام پانسیون
full of beans
<idiom>
پرانرژی
come full circle
<idiom>
کاملا برعکس
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
To have full powers.
اختیارات کامل داشتن
full-throated
صدا یا فریاد بسیار بلند
full-page
تمام صفحه
full marks
پاسخدرستبهتمام سوالات
full board
هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full deployment
تبدیلستونبهصفکامل
they are in full retreat
سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon
بدر
the full of the moon
ماه تمام
to its full extent
<adv.>
بکلی
payment in full
پرداخت کامل
payment in full
پرداخت تمام
I want full insurance.
من با بیمه کامل میخواهم.
Full tank, please.
لطفا باک را پر کنید.
to its full extent
<adv.>
کاملا
to be at full stretch
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
at full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
have one's hand full
کار مهمتر داشتن
[دستم یا دستش بند است]
full beam
نور بالا
[در خودرو]
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
of full blood
تنی
life full
روح بخش
life full
سر زنده
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full timer
شاگردتمام روز
full time
زمان اشتغال بکار
full time
تمام روز
full time
پیوسته کاری تمام وقت
full time
پیوسته کار
full tilt
بسرعت
full tilt
باسرعت زیاد
full summer
چله تابستان
full summer
عین تابستان
full subtractor
تمام کاهشگر
full step
گام کامل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com