English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
full of years سالخورده
Other Matches
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years. ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
he is 0 years old او ده ساله است
I've been doing it for nine years. من این کار نه سالی هست که انجام میدهم.
years حق رقبی
years حق انتفاع محدودبه چند سال
in years سالخورده
in years مسن
get on in years <idiom> به سن پیری رسیدن
my a is 0 years سن من 04سال است
my a is 0 years من 04سال دارم
getting on in years پا به سن گذاشتن
my a is 0 years چهل سال ازعمرمن می گذرد
he is 0 years old او ده سال دارد
about two years تقریبا` دو سال
about two years تقریبا`
I am over 50 years old. من ۵۰ سال بیشتر دارم.
three whole years سه سال تمام
the last two years دوسال اخیر یا گذشته
these two years این دوساله
to wear one's years well ماندن
application years مدتی که یک دستگاه میتواند کارکند
Many years passed . چندین سال گذشت
To be gettingh on in years. پا به سن گذاشتن
I have been working here for years. سالهاست دراینجا کار می کنم
to grow in years سالخورده شدن
Seven solid years. هفت سال تمام (پیاپی،آز گار )
to grow in years پابسن گذاشتن
to wear one's years well خوب ماندن جوان
tenant for years شخص دارای حق رقبی
financial years سال مالی
You are 5 years younger than me. شما ۵ سال جوان تر از من هستید.
We'll need 10 years at a [the] minimum. ما کمکمش به ۱۰ سال [برای این کار] نیاز داریم.
fiscal years دوره مالی
fiscal years سال مالی سال جاری
fiscal years سال مالی
application years عمر مفید یک دستگاه
of mature years سالخورده
leap years سال کبیسه
not in a thousand years <idiom> صد سال آزگار
man years نفر در سال
estate for years حق رقبی
in subsequent years د رسالهای بعد
he is scarcely 0 years old جخت اگر بیست سال د اشته باشد
he is years senior to me اودوسال ازمن بزرگتریاجلوتراست
a few years back <adv.> چند سال پیش
grow in years سالخورده شدن
intercalary years سال های کبیسه
leap years سال های کبیسه
stricken in years سالخورده
light-years سال نوری
of ripe years کامل
of ripe years پابسن گذاشته
over a number of years در طی چند سال
past years سالهای گذشته
some years ago چند سال پیش
ten years old ده ساله
of late years دراین چند سال گذشته
The contract has a few years to run . به انقضای قرار داد چند سال مانده
He has been a beggar for a hundred years; yet he d. <proverb> صد سال گدائى مى کند هنوز شب جمعه را نمى داند .
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
in full کاملا
full well بسیارخوب
full well خوب خوب
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
full up پر- مملو - لبریز
full and by پرونیمهپر
full and down ناو پر بار و سنگین
to the full به منتهادرجه
in full تمام وکمال
to the full کاملا
full پر
full سیر
full انباشته
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full چرخش با پشتک کامل
full چرخیدن ژیمناست
full ابوینی
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full فول اکنده
full پرکردن پرشدن
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
full مملو
full تمام
full پر لبریز
full کامل
full بالغ رسیده
full پری
full سیری
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full شرح محل یک دایرکتوری
full تمام قدرت
full کامل یا شامل همه چیز
full تمام تکمیل
full tilt بسرعت
full subtractor تمام کاهشگر
full summer عین تابستان
full timer شاگردتمام روز
full summer چله تابستان
full time زمان اشتغال بکار
full tilt باسرعت زیاد
full time پیوسته کاری تمام وقت
full time پیوسته کار
full time تمام روز
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full view نمای تمام رخ
full tracked تمام زنجیر
full tracked تمام شنی
full tracked خودرو تمام شنی
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
full track شنی دار کامل
full word تمام کلمه
full toss پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full to repletion انباشته
full to repletion پرپر
full to repletion پر
full step گام کامل
full step یک قدم کامل
full pitch گام پر
full sail تبار مجهز
full pitch پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full sail بابادبانهای گسترده
full power اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full point نقطه پایان جمله
full pelt با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full production تولید در حداکثرفرفیت
full production تولید کامل
full powers اختیارات تام
full scale تمام عیار
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full spinner حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full speed حداکثر سرعت
full speed سرعت کامل
full section برش کامل
full rubber حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full orbed پر
full pay حقوق تمام
full pay مواجب تمام
full screen تمام صفحه
full scale اندازه طبیعی
full power اختیارات تام
full-suspension <adj.> کاملا معلق
full deployment تبدیلستونبهصفکامل
full beam نور بالا [در خودرو]
they are in full retreat سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon بدر
the full of the moon ماه تمام
payment in full پرداخت کامل
payment in full پرداخت تمام
of full blood تنی
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
full board هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full marks پاسخدرستبهتمام سوالات
Full tank, please. لطفا باک را پر کنید.
I want full insurance. من با بیمه کامل میخواهم.
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board برای تمام پانسیون
full of beans <idiom> پرانرژی
come full circle <idiom> کاملا برعکس
She is far too conceited. She is full of herself . گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
To have full powers. اختیارات کامل داشتن
full-throated صدا یا فریاد بسیار بلند
full-page تمام صفحه
full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
to be at full stretch تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
full word کلمه کامل
to its full extent <adv.> کاملا
to its full extent <adv.> بکلی
full wave تمام موج
in full fig درلباس تمام
at full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
life full روح بخش
life full سر زنده
life full باروح
in full fig اراسته
in full fig مجهز
in full fig اماده
full view نمای روبرو
full orbed تمام روشن
full bodied عظیم الجثه
chock full لبالب مالامال
full offence جرم تام
endorsement in full فهر نویسی کامل
full foliaged پربرگ
full ablutions sharia by pescribed bodyas whole the of غسل
full adder تمام افزایشگر
full adder تمام جمع کننده
full adder افزاریشگرکامل
chock full گرفته
chock full کیپ
at full lick بسیار تند
at full lick با شتاب
at full pelt با شتاب هر چه بیشتر سراسیمه
at full speed با تندی هر چه بیشتر بسرعتی هر چه تمامتر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com