English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
full offence جرم تام
Other Matches
offence عملیات افندی
offence عملیات تعرضی
offence افند
offence تعرض
offence قانون شکنی- بزه
offence رنجش تجاوز
offence دلخوری
offence هجوم
offence یورش
offence حمله
offence جرم
offence خطا
No offence! قصد اهانت ندارم!
offence بزه
offence تفصیر
offence خلاف
offence لغزش
offence تقصیر حمله
offence گناه
No offence! نمی خواهم توهین کنم!
offence توهین
offence اهانت توهین
impossible offence جرم محال
committing an offence مرتکب جرمی شدن
petty offence انحراف
complete offence جرم تام
petty offence لغزش
petty offence خطا
participation an offence معاونت در جرم
petty offence خلاف
petty offence جرم خلافی
petty offence جرم کوچک
political offence جرم سیاسی
perpetrator of an offence مرتکب جرم
minor offence جرم خلافی
multiple offence حمله مرکب
non political offence جرم غیر سیاسی
victim of an offence مجنی علیه
perpetration of an offence مباشرت
minor offence خلاف
it is an offence to morlity منافی اخلاق است
incomplete offence جرم عقیم
victim of an offence person the committedagainst
perpetration of an offence مباشرت در جرم
To take offence at something . To take something to heart . حرفی را بدل گرلتن
non indictable offence جرایمی که بدون صدورادعانامه تعقیب می شوند
punishment of a minor offence مجازات تکدیری
strict liability offence جرم مادی صرف
counselling and procuring an offence معاونت در جرم
commit a minor offence مرتکب جرم خلافی شدن
capital offence or crime گناه مستوجب اعدام
commit a minor offence خلاف کردن
offence against public order جرائم بر علیه نظم عمومی
contempt [criminal offence] اهانت به دادگاه [جرم جنایی]
contempt [criminal offence] توهین به دادگاه [جرم جنایی]
guilty of a minor offence مرتکب جرم خلافی
guilty of a minor offence خلاف کار
court of minor offence محکمه خلاف
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
full کامل یا شامل همه چیز
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
full up پر- مملو - لبریز
full well خوب خوب
full and by پرونیمهپر
to the full کاملا
to the full به منتهادرجه
in full تمام وکمال
in full کاملا
full well بسیارخوب
full and down ناو پر بار و سنگین
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full پری
full تمام تکمیل
full سیر
full پر
full فول اکنده
full پرکردن پرشدن
full سیری
full کامل
full پر لبریز
full تمام
full مملو
full انباشته
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full چرخش با پشتک کامل
full چرخیدن ژیمناست
full بالغ رسیده
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full شرح محل یک دایرکتوری
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full تمام قدرت
full ابوینی
full to repletion انباشته
full time زمان اشتغال بکار
full time تمام روز
full of resource کاردان
full of resource باتدبیر زرنگ
full timer شاگردتمام روز
full time پیوسته کار
full tilt بسرعت
full of years سالخورده
full orbed تمام روشن
full orbed پر
full to repletion پرپر
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
full toss پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full of life سر زنده
full track شنی دار کامل
full to repletion پر
full of life باروح
full tracked خودرو تمام شنی
full time پیوسته کاری تمام وقت
full mouthed دارای شماره کامل دندان
full mouthed پرصدا
full of life پر جمعیت
full pay حقوق تمام
full pay مواجب تمام
full step گام کامل
full step یک قدم کامل
full spinner حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full scale اندازه طبیعی
full speed حداکثر سرعت
full speed سرعت کامل
full section برش کامل
full screen تمام صفحه
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full scale تمام عیار
full sail تبار مجهز
full subtractor تمام کاهشگر
full rubber حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full production تولید در حداکثرفرفیت
full tilt باسرعت زیاد
full pelt با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full summer چله تابستان
full summer عین تابستان
full pitch گام پر
full pitch پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full point نقطه پایان جمله
full power اختیارات تام
full power اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full powers اختیارات تام
full production تولید کامل
full sail بابادبانهای گسترده
full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
full beam نور بالا [در خودرو]
full-suspension <adj.> کاملا معلق
Full tank, please. لطفا باک را پر کنید.
I want full insurance. من با بیمه کامل میخواهم.
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board برای تمام پانسیون
full of beans <idiom> پرانرژی
come full circle <idiom> کاملا برعکس
She is far too conceited. She is full of herself . گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
at full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
to its full extent <adv.> کاملا
to be at full stretch تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
To have full powers. اختیارات کامل داشتن
full-throated صدا یا فریاد بسیار بلند
life full باروح
in full fig اراسته
in full fig مجهز
in full fig اماده
in full fig درلباس تمام
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
full wave تمام موج
full view نمای روبرو
full view نمای تمام رخ
full tracked تمام زنجیر
life full سر زنده
life full روح بخش
full-page تمام صفحه
full marks پاسخدرستبهتمام سوالات
full board هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full deployment تبدیلستونبهصفکامل
they are in full retreat سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon بدر
the full of the moon ماه تمام
to its full extent <adv.> بکلی
payment in full پرداخت کامل
payment in full پرداخت تمام
of full blood تنی
full tracked تمام شنی
full mouthed تمام دندان
full blown باز
full foliaged پربرگ
endorsement in full فهر نویسی کامل
chock full لبالب مالامال
chock full گرفته
chock full کیپ
chock full پرشده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com