Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
Search result with all words
at full pelt
با شتاب هر چه بیشتر سراسیمه
Other Matches
pelt
شتاب کردن ضربه
pelt
پرتاب کردن
pelt
پوست خام
pelt
پوست کندن
pelt
پوستک
pelt
پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
pelt
پوست پشم دار خامسوز
pelt
شتاب
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
to pelt some one with stones
سنگ بکسی پرت کردن
to pelt somebody with questions
کسی را سوال پیچ کردن
full
تمام تکمیل
full
پری
full
سیری
full
پرکردن پرشدن
full
فول اکنده
full
پر
full
سیر
full
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full
ابوینی
full
چرخش با پشتک کامل
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full
تمام قدرت
full
چرخیدن ژیمناست
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full well
خوب خوب
in full
کاملا
in full
تمام وکمال
full well
بسیارخوب
to the full
به منتهادرجه
to the full
کاملا
full and by
پرونیمهپر
full up
پر- مملو - لبریز
full
پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full
کامل یا شامل همه چیز
full
که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full
ارسال داده روی کانال در دو جهت
full
کد فایل در آن ذخیره شده است
full
شرح محل یک دایرکتوری
full
صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full and down
ناو پر بار و سنگین
full
بالغ رسیده
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
full
پر لبریز
full
مملو
to the full
<idiom>
خیلی زیاد ،به طور کامل
full
تمام
full
کامل
full
انباشته
full time
تمام روز
full speed
سرعت کامل
full timer
شاگردتمام روز
full section
برش کامل
full screen
تمام صفحه
full scale
اندازه طبیعی
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
full scale
تمام عیار
full sail
تبار مجهز
full sail
بابادبانهای گسترده
full rubber
حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full load
فرفیت کامل
full speed
حداکثر سرعت
full load
فرفیت تکمیل
full time
پیوسته کاری تمام وقت
full time
پیوسته کار
full tilt
بسرعت
full tilt
باسرعت زیاد
full summer
چله تابستان
full summer
عین تابستان
full subtractor
تمام کاهشگر
full step
گام کامل
full load
بار کامل
full step
یک قدم کامل
full time
زمان اشتغال بکار
full spinner
حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full production
تولید در حداکثرفرفیت
full production
تولید کامل
full powers
اختیارات تام
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full mouthed
تمام دندان
full mouthed
دارای شماره کامل دندان
full mouthed
پرصدا
full of life
باروح
full of life
سر زنده
full of life
پر جمعیت
full of resource
کاردان
full of resource
باتدبیر زرنگ
full of years
سالخورده
full orbed
تمام روشن
full orbed
پر
full pay
حقوق تمام
full moon
ماه شب چهاردهم
full moon
ایبک
full majority
اکثریت تامه
full power
اختیارات تام
full point
نقطه پایان جمله
full mobilization
بسیج کامل
full mobilization
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full moon
قرص کامل ماه
full moon
ماه شب چهارده
full moon
بدر
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full pitch
گام پر
full moon
ماه پر
full moon
ماه تمام
full pay
مواجب تمام
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
Full tank, please.
لطفا باک را پر کنید.
I want full insurance.
من با بیمه کامل میخواهم.
for full board
برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board
برای تمام پانسیون
full of beans
<idiom>
پرانرژی
come full circle
<idiom>
کاملا برعکس
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
To have full powers.
اختیارات کامل داشتن
full-throated
صدا یا فریاد بسیار بلند
full beam
نور بالا
[در خودرو]
full-page
تمام صفحه
full marks
پاسخدرستبهتمام سوالات
have one's hand full
کار مهمتر داشتن
[دستم یا دستش بند است]
full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
to its full extent
<adv.>
کاملا
to be at full stretch
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
at full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
full board
هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full deployment
تبدیلستونبهصفکامل
full word
تمام کلمه
full wave
تمام موج
full view
نمای روبرو
full view
نمای تمام رخ
full tracked
تمام زنجیر
full tracked
تمام شنی
full tracked
خودرو تمام شنی
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
full track
شنی دار کامل
full toss
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full to repletion
انباشته
full to repletion
پرپر
full to repletion
پر
full word
کلمه کامل
in full fig
درلباس تمام
they are in full retreat
سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon
بدر
the full of the moon
ماه تمام
payment in full
پرداخت کامل
payment in full
پرداخت تمام
of full blood
تنی
to its full extent
<adv.>
بکلی
life full
روح بخش
life full
سر زنده
life full
باروح
in full fig
اراسته
in full fig
مجهز
in full fig
اماده
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full blood
برادر تنی
full age
سن تکلیف
full age
سن رشد
full-scale
تمام عیار
full adder
افزاریشگرکامل
full adder
تمام جمع کننده
full adder
تمام افزایشگر
full ablutions
sharia by pescribed bodyas whole the of غسل
full foliaged
پربرگ
full size
بخ مقیاس یک به یک
endorsement in full
فهر نویسی کامل
full offence
جرم تام
chock full
لبالب مالامال
chock full
گرفته
full-length
تمام قد
full annealing
بازپخت کامل
full blood
برادر ابوینی
full blood
از نژاداصیل
full-blooded
اصیل
full blood
نژاد خالص
full blood
همخون
full-blooded
پرخون
full-fledged
کامل
full back
مدافع پوششی
full-blooded
پاک نژاد
full automatic
تمام اتوماتیک
full automatic
تماما" خودکار
full annealing
بازپخت کامل تاباندن کامل
full annealing
کامل گداختن
chock full
کیپ
full-size
اندازه طبیعی
full-size
بخ مقیاس یک به یک
full-back
عقب ترین بازی کن
full-backs
عقب ترین بازی کن
full grown
رشدکامل کرده
full grown
بالغ
full fledged
بالغ رسیده
full fledged
تکامل یافته
full fledged
کامل
full stop
نقطه
full-time
09 دقیقه بازی
full-time
تمام وقت
full-grown
رشدکامل کرده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com