English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
full timer شاگردتمام روز
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
Other Matches
timer زمان بند
timer زمان گیر
timer تایمر
timer همزمانساز
timer زمان سنج
timer وقت نگهدار هر راننده
timer وقت نگهدار
timer وسیلهای که مدت زمان کامل شدن یک عمل را ضبط میکند
old-timer قدیمی
timer کسی که وقت را نگه می دارد ساعت
old-timer کهنه کار
old timer قدیمی
old timer کهنه کار
enlarger timer وسیلهزماندار
clock timer زمانموردنظر
assistant timer زمانکمکی
egg timer زمانسنجپختتخممرغ
kitchen timer زمانسنجآشپزخانه
self-timer indicator تنظیمگراتوماتیک
timer socket [پریز زمان سنج]
He is an old – timer at this club . از قدیم عضو این با شگاه بو ده است
egg-timer زمانگیر جوششتخممرغ
part-timer فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
timer switch کلید زمانی
automatic timer زمان سنج خودکار
ignition timer چکش برق
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
internal timer زمان سنج داخلی
interval timer شیوهای که بوسیله ان زمان سپری شده میتواند توسط یک سیستم کامپیوتری بررسی شود
interval timer زمان سنج فاصله
reaction timer زمان سنج واکنش
short timer پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
small timer ادم بی اهمیت
synchronous timer تایمر سنکرون
timer switch سوئیچ تایمر کلید برنامه ریزی شده
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full ابوینی
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full شرح محل یک دایرکتوری
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full کامل یا شامل همه چیز
full well بسیارخوب
to the full کاملا
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full and by پرونیمهپر
in full کاملا
full and down ناو پر بار و سنگین
full up پر- مملو - لبریز
in full تمام وکمال
to the full به منتهادرجه
full well خوب خوب
full چرخیدن ژیمناست
full چرخش با پشتک کامل
full پر لبریز
full تمام
full مملو
full انباشته
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
full کامل
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
full بالغ رسیده
full پری
full سیری
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full تمام قدرت
full تمام تکمیل
full سیر
full پر
full فول اکنده
full پرکردن پرشدن
full sail بابادبانهای گسترده
full spinner حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full speed حداکثر سرعت
full speed سرعت کامل
full rubber حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full section برش کامل
full screen تمام صفحه
full scale اندازه طبیعی
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full scale تمام عیار
full sail تبار مجهز
full step یک قدم کامل
full step گام کامل
full subtractor تمام کاهشگر
full to repletion پر
full time زمان اشتغال بکار
full time تمام روز
full time پیوسته کاری تمام وقت
full time پیوسته کار
full tilt بسرعت
full tilt باسرعت زیاد
to its full extent <adv.> کاملا
full summer چله تابستان
full summer عین تابستان
full to repletion پرپر
full production تولید در حداکثرفرفیت
full production تولید کامل
full of life پر جمعیت
full of life سر زنده
full of life باروح
full mouthed پرصدا
full mouthed دارای شماره کامل دندان
full mouthed تمام دندان
full moon ماه شب چهاردهم
full moon ایبک
full moon ماه تمام
full moon ماه پر
full of resource کاردان
full of resource باتدبیر زرنگ
full powers اختیارات تام
full power اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full power اختیارات تام
full point نقطه پایان جمله
full pitch پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full pitch گام پر
full pelt با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pay مواجب تمام
full pay حقوق تمام
full orbed پر
full orbed تمام روشن
full of years سالخورده
full moon بدر
full-throated صدا یا فریاد بسیار بلند
full beam نور بالا [در خودرو]
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
they are in full retreat سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon بدر
the full of the moon ماه تمام
at full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
payment in full پرداخت کامل
full-suspension <adj.> کاملا معلق
Full tank, please. لطفا باک را پر کنید.
I want full insurance. من با بیمه کامل میخواهم.
full-page تمام صفحه
To have full powers. اختیارات کامل داشتن
full marks پاسخدرستبهتمام سوالات
full board هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
She is far too conceited. She is full of herself . گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
to its full extent <adv.> بکلی
come full circle <idiom> کاملا برعکس
full of beans <idiom> پرانرژی
full deployment تبدیلستونبهصفکامل
for full board برای تمام پانسیون
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
payment in full پرداخت تمام
of full blood تنی
life full روح بخش
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
full wave تمام موج
full view نمای روبرو
full view نمای تمام رخ
full tracked تمام زنجیر
full tracked تمام شنی
full tracked خودرو تمام شنی
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
full track شنی دار کامل
full toss پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
to be at full stretch تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
life full سر زنده
life full باروح
in full fig اراسته
in full fig مجهز
in full fig اماده
in full fig درلباس تمام
full to repletion انباشته
full moon ماه شب چهارده
full blown پرباد
full annealing کامل گداختن
full annealing بازپخت کامل
full age سن تکلیف
full age سن رشد
full adder افزاریشگرکامل
full adder تمام جمع کننده
full adder تمام افزایشگر
full ablutions sharia by pescribed bodyas whole the of غسل
full foliaged پربرگ
full-size اندازه طبیعی
full-size بخ مقیاس یک به یک
full house دست فول
endorsement in full فهر نویسی کامل
full offence جرم تام
full annealing بازپخت کامل تاباندن کامل
full automatic تماما" خودکار
full blown باز
full blown تمام شکفته
full blooded از نژاد اصیل
full blood برادر تنی
full-blooded پاک نژاد
full blood برادر ابوینی
full blood از نژاداصیل
full blood نژاد خالص
full blood همخون
full-length تمام قد
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com