Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
gear wheel
چرخ دندانه دار
gear wheel
چرخ دنده
Other Matches
wheel measurement
[ wheel measuring]
بازرسی چرخ
[سنجش چرخ]
to go out of gear
مختل شدن ازکارافتادن
gear
افزار
gear
اسباب لوازم
gear
مجموع چرخهای دنده دار
gear
چرخ دنده
gear
دنده
gear
الات جامه
gear
کردن اماده کارکردن
gear
پوشانیدن
gear
جعبه دنده
gear
ابزار وسایل لباس مخصوص
gear
انتقال دادن
out of gear
ازدنده بیرون افتاده
gear in
درگیری دو چرخ دنده
gear
پوشش دنده دار
out of gear
ازهم سواشده
in gear
اماده
to gear down
باعوض کردن دنده کندکردن
get in gear
[get into gear]
<idiom>
بعد از مدتی دوباره سررشته امور را به دست گرفتن.
in gear
دایر
to gear up
باعوض کردن دنده تندکردن
in gear
اماده حرکت
to go out of gear
خراب شدن
gear
ادوات
out of gear
خراب
gear in
درگیر شدن
gear blank
چرخ دنده کار نکرده
gear box
جعبه دنده
four gear drive
گیربکس چهار دنده
reduction gear
چرخ دنده کاهنده
foxer gear
صداساز
gear assembly
مجموعه چرخ دنده ها
gear arrangment
نظم و ترتیب درگیری دو چرخ دنده
fuse gear
متعلقات فیوز
reduction gear
جعبه دنده کاهنده سرعت
planetary gear
دنده خورشیدی
planetary gear
چرخ دنده سیارهای
planetary gear
جعبه دنده خورشیدی
reduction gear
جعبه دنده تبدیل سرعت
foxer gear
وسیله تولید صدا
rocker gear
تنظیم جاروبک
running gear
قسمت حرکت کننده ماشین
switch gear
وسیله اتصال
sun gear
چرخ دنده خورشیدی
elevator gear
گردونه در ارتفاع
step up gear
چرخ دنده افزاینده
exhaust gear
چرخ دندانه خروجی
external gear
تاج دندانه خارجی
steering gear
جعبه فرمان
fishing gear
اسباب ماهیگیری
steering gear
جعبه دنده فرمان
flight gear
لباس پرواز
steering gear
دنده سکان
steering gear
دنده فرمان
elevating gear
چرخ دندانه بالابر
spur gear
دنده مهمیزی دنده خاردار
spur gear
دنده ملخی
driving gear
چرخ دنده محرک
gear box
گیربکس
nose gear
قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
mess gear
وسایل نظافت نهارخوری
head gear
پوشش سر
head gear
روسری
head gear
کلاه تمرین بوکس
helical gear
چرخ دنده حلزونی
spiral gear
چرخ دنده حلزونی
mess gear
وسایل غذاخوری
herringbone gear
چرخ دندانه جناغی
high gear
دنده قوی خودرو
hoisting gear
چرخ دنده بالابر
pull gear
چرخ دنده بالابر
mess gear
جعبه فروف سرباز یا مسافر
low gear
دنده کندکن
loose gear
چرخ دندانه هرزگرد
landing gear
چرخ هواپیما که هنگام نشستن هواپیما وزن انراتحمل میکند
oil gear
جعبه دنده برقی و هیدرولیکی دستگاه جعبه دنده روغنی برقی
landing gear
ارابه فرود
gear brake
ترمز سیستم انتقال
gear case
جعبه دنده
gear case
پوسته جعبه دنده
gear cutter
فرز
gear cutter
دنده تراش
gear cutting
دنده تراشی
[مهندسی]
gear friction
اصطکاک چرخ دنده
gear grinder
ماشین پرداخت چرخ دنده
gear guard
جعبه محافظ برای چرخ دنده ها
gear level
تبدیل کردن
gear level
دسته دنده
gear pump
پمپ دندهای
gear pump
پمپ روغن دندهای
gear quadrant
ماهک جعبه دنده
gear ratio
نسبت سرعتهای دورانی محورهای ورودی و خروجی یک جعبه دنده
landing gear
عراده هواپیما وسایل فرود امدن
gear wheels
چرخ های دندانه دار
gear cable
کابلچرخدنده
arresting gear
دستگاه کم کننده سرعت هواپیما در روی باند دستگاه مهار هواپیما
arresting gear
قلابی برای نگه داشتن هواپیماهنگام فرود در فاصله کم
gear ratio
نسبت چره دنده ها
back gear
یک رشته چرخ دنده که به پایه نظام ماشین تراش وصل می شوند
beach gear
وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
beaching gear
سرسره قایق
beaching gear
وسایل به ساحل کشیدن ناو
bell gear
چرخدنده ثابت بزرگی درسیستم کاهش دور سیارهای
bevel gear
دنده مورب
bevel gear
دنده کرامویل
bevel gear
چرخ دنده مخروطی
bevel gear
چرخ دندانه مخروطی
arrester gear
سیم نگهدارنده
gear housing
پوششچرخدنده
riot gear
نوعیلباسخاصپلیسضدآشوب
gear wheels
چرخ دنده ها
bathing gear
لباس شنا
[حمام]
reverse gear
دنده معکوس
bathing gear
لوازم شنا
[حمام]
gear stick
دسته دنده اتومبیل
gear lever
دسته دنده اتومبیل
gear shift
دسته دنده اتومبیل
gear box
جعبه دنده گیرباکس
high gear
<idiom>
آخر سرعت
get one's rear in gear
<idiom>
عجله کردن
gear cluster
مجموعه چرخ دنده هایی که جزیی از یک محور میباشد
worm gear
چرخ دنده حلزونی
worm gear
دنده حلزونی پیچ حلزونی
chaffing gear
وسایل ضد ساییدگی
chaffing gear
وسایل ضد سایش
timing gear
چرخ دنده میل بادامک
crown gear
چرخ دنده محدب
crank gear
چرخ دنده سر میل لنگ
synchromesh gear
گیربکس سنکرون
control gear
دستگاه کنترل
compasition gear
چرخ دنده مرکب
tumble gear
چرخ واسطه
change gear
چرخ دندانه تبدیل
training gear
گردونه در سمت
transmission gear
چرخ دنده انتقال
valve gear
مکانیزمی که برای بحرکت دراوردن سوپاپهای موتورپیستونی
breathing gear
ماسک تنفسی
differential gear
دنده عقب اتومبیل
breathing gear
وسیله تنفسی
worm gear
دنده مورب
worm gear
دنده مارپیچی
spur gear
چرخ دندانه دار
tumble gear
چرخ دنده واسطه
The car is in the reverse gear.
اتو موبیل توی دنده عقب است
divided landing gear
ارابه فرود ثابت که هیچ محور افقی بین چرخهای ان وجود ندارد
internal gear pump
پمپ دوار با رتور دندانه دارداخلی
nose landing gear
ترمزفروددماغه
low supercharger gear
دور کم سوپرشارژر درموتورهای پیستونی که معمولا بصورت اتوماتیک توسط یک فشارسنج کنترل میشود
front landing gear
ترمزجلوییفرود
eight speed gear drive
گیربکس هشت دنده
switch gear cabinet
شالت شرانک
steering gear housing
بدنه جعبه فرمان
automobile gear transmission
گیربکس اتومبیل
magnetic gear shift
دسته دنده مغناطیسی
main landing gear
ترمزاصلیفرود
gear transmission ratio
نسبت دنده گیربکس
hour angle gear
ساعتدندهدارگوشهای
worm gear mechanism
مکانیزم چرخ دنده حلزونی
speed reduction gear
جعبه دنده کاهنده سرعت
gear change box
جعبه تعویض دنده
back gear shaft
محور چرخ دنده هایی که به پایه نظام ماشین تراش متصل می شوند
fixed-gear bicycle
دوچرخه دنده ثابت
[بدون چرخ آزاد]
gear friction losses
تلفات اصطکاکی جعبه دنده
accessory gear box
جعبه چرخدنده فرعی
double helical gear
چرخ دندانه مارپیچی دوبل
bevel gear drive
جعبه دنده مخروطی
bevel gear generator
ماشین رنده چرخ دنده مخروطی
bevel gear hob
دستگاه فرز غلطکی چرخ دندانه مخروطی
change gear mechanism
مکانیزم چرخ دندانه تبدیل
aircraft arresting gear
جعبه دنده دستگاه مهارهواپیما
starter gear ring
چرخ دنده استارتر
bevel gear grinder
دستگاه سنگ چرخ دندانه مخروطی
gear lubricant oil
روغن گیربکس
switch gear cabinet
قفسه کلیدها
bevel gear planer
دستگاه رنده چرخ دندانه مخروطی
gear change box
گیربکس
fifth wheel
چرخپنجم
wheel well
محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
wheel
[همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
wheel
چرخ نخ ریسی
He's a fifth wheel.
او
[مرد]
آدم زایدی است.
to be a fifth wheel
[to be in the way]
آدم اضافه
[بدون همسر]
بودن
[در جشنی که همه زوج دارند]
be a fifth wheel
<idiom>
آدم اضافی یا زاید
[در گروهی از آدمها]
fifth wheel
جفت ساز که خودرو را به تریلر وصل میکند
to take the wheel
پشت رل نشستن
third wheel
سومینچرخدنده
wheel
دوک نخ ریسی
wheel
چرخیدن
wheel
گرداندن
wheel
چرخ طایر
wheel
چرخ سمباده
wheel
چرخ
wheel
ساسایی
wheel
جاروب کردن با پا
four wheel
چهارچرخه
wheel
اتحادیه ورزشی
wheel
رل ماشین
wheel
چرخش
wheel
دور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com