Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
ghost word
لغت غیر مستعمل
ghost word
کلمه غیرمصطلح
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
ghost
نشانگر دوم که در برخی برنامه ها استفاده میشود
ghost
شبح
ghost
چون روح بر خانه ها و غیره سرزدن
ghost
تجسم روح
ghost
جان خیال
ghost
روان
ghost
روح
ghost writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost-writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost-writers
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
(not a) ghost of a chance
<idiom>
حتی یک شانس کوچکی
ghost dance
رقص ارواح
ghost signal
تصویر دوگانه
ghost signals
علایم راداری سرگردان
ghost signals
علایم راداری بدون منبع
ghost lines
نوارهای فسفردار
To give up the ghost
قالب تهی کردن
ghost towns
شهر متروک
Holy Ghost
روح القدس
give up the ghost
<idiom>
مردن ،دست کشیدن از کار
ghost-write
کتاب مقاله یا سخنرانیکهبنام شخصدیگریارائهگردد
to give up the ghost
جان تسلیم کردن روح تسلیم کردن
to give up the ghost
مردن
to lay a ghost
روحی راناپدیدکردن
ghost town
شهر متروک
to raise a ghost
روحی راحاضرکردن
to give up the ghost
جان دادن
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
in one word
خلاصه
in a word
خلاصه اینکه مختصرا
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
say the word
<idiom>
علامت دادن
word for word
طابق النعل بالنعل
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
last word
<idiom>
نظر نهایی
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
in a word
خلاصه
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
upon my word
به شرافتم قسم
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
in one word
خلاصه اینکه مختصرا
to say a word
حرف زدن
the last word
سخن اخر
that is not the word for it
لغتش این نیست
take my word for it
قول مراسندبدانید
to say a word
سخن گفتن
say a word
حرف زدن
say a word
سخن گفتن
word for word
تحت اللفظی
the last word
ک لام اخر
the last word
سخن قطعی
last word
بیان یا رفتار قاطع
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
keep to one's word
سر قول خود بودن
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
word for word
کلمه به کلمه
last word
حرف اخر
the last word
حرف اخر
last word
اتمام حجت
not a word of it was right
یک کلمه انهم درست بود
word
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word for word
<adv.>
نکته به نکته
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
word
کلمه
word for word
<adv.>
مو به مو
word
بالغات بیان کردن
word
لغات رابکار بردن
word
اطلاع
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word
تعداد کلمات در فایل یا متن
word
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word
مشابه 10721
word
واژه
word
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
word
لفظ
word
قول
at his word
بحرف او
at his word
بفرمان او
word
عبارت
word
فرمان
word
حرف
word
واژه سخن
word
لغت
word
گفتار
word
عهد
word
پیغام خبر
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word order
ترتیب واژه ها
word of honour
قول شرف
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word picture
بیان یا شرح روشن
to rime one word with another
یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
to send word
پیغام دادن
word star
یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
to send word
خبردادن
word square
acrostic
word salad
سالاد کلمات
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
word process
ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad
اشفته گویی
word of command
فرمان نظامی
word addressable
نشانی پذیری کلمه
word deafness
واژه کری
word count
واژه شماری
word book
کتاب لغت
What is the meaning of this word ?
معنی این لغت چیست ؟
word hoard
لغت نامه
word length
طول کلمه
word length
درازای کلمه
word mark
علامت کلمه
word square
جدول کلمات متقاطع
word and deed
گفتاروکردار قول وفعل
word mark
نشان کلمه
word frequency
بسامد واژگانی
word of command
فرمان انتصاب
word fluency
سیالی واژگانی
word time
زمان کلمه
A word is enough to the wise .
<proverb>
براى عاقل یک یرف بس است .
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
word book
کتاب لغت
word book
قاموس
word book
فرهنگ لغات
word book
لغت نامه
word book
دیکشنری
Is that your final word ?
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor .
قول شرف
How do you pronounce
[say]
that
[this]
word?
این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book
واژه نامه
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
mum's the word
<idiom>
دهان قرص
Do not say a word until you know it is exactly rig.
<proverb>
تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
word of mouth
<idiom>
از منبع موثق
A mans word is one .
<proverb>
یرف مرد یکى است .
word choice
جمله بندی
word choice
کلمه بندی
word choice
بیان
give someone one's word
<idiom>
قول دادن یا بیمه کردن
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
word correction
اصلاحکلمه
swear-word
کفر
swear-word
ناسزا
swear-word
فحش
four-letter word
واژهی قبیح
four-letter word
واژهیچهار حرفی
buzz word
لغت بابروز
buzz word
رمز واژه
word wrap
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap
حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word class
ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word-blind
کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
He feels he must have the last word.
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
He didnt say a word.
یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
written word
کلماتنوشتاری
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
to plight one's word
متعهدشدن
procedure word
کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
instruction word
کلمه دستورالعمل
in word and deed
درگفتارو عمل
in the p sense of the word
بمعنی واقعی کلمه
his bare word
قول خشک وخالی او
head word
کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word
گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word
نیم کلمه
function word
کلمه دستوری
full word
کلمه کامل
full word
تمام کلمه
double word
کلمه مضاعف
data word
کلمه داده
introductory word
کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
key word
مفتاح
one word sentence
جمله تک واژهای
numeric word
کلمه عددی
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word
این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word
یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word
کلمه حافظه
machine word
کلمه ماشین
loan word
لغت اقتباسی
loan word
واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
abide by one's word
بر قول خود استوار بودن
cross word
جدول لغز
cross word
جدول معمائی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com