Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
give soneone powers
به کسی وکالت دادن
Other Matches
give powers
به کسی وکالت دادن
Give me a call! or
[Give me a ring!]
به من زنگ بزنید
[بزن]
!
powers
مجموعه بررسیهای سخت افزاری که کامپیوتر پس از روشن شدن انجام میدهد
powers
قدرت نیرو
powers
شدت
powers
توانایی
powers
انرژی
powers
قوه
powers
راندن
powers
اقتدار و اختیار
powers
دولت
powers
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers
منبع تغذیه که میتواند حتی پس از خرابی برق نیرو داشته باشد
powers
توقف منبع تغذیه الکتریکی
powers
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powers
واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powers
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers
تنظیم خودکار CPU در یک وضعیت ابتدایی شناخته شده به سرعت پس از اعمال برق .
powers
خاموش کردن یک وسیله
powers
جعبه مستقل که برای مدار ولتاژ و جریان فراهم میکند
powers
توان از دست رفته
powers
اعمال انرژی الکتریکی یا مکانیکی به یک وسیله
powers
بیان اینکه ولتاژ یک قطعه الکتریکی تامین شده است
powers
خاموش کردن یا قط ع یک وسیله الکتریکی از منبع تغذیه اش
powers
نرم افزار کامپیوترهای luptop و برخی صفحههای جدیدتر PC و صفحههای نمایش که برای حفظ انرژی قط عاتی که استفاده نمیشوند را به طور خودکار خاموش می کنند
powers
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
powers
خاموش کردن منبع الکتریسیته کامپیوتر یا قطعه الکترونیک دیگر
powers
حذف توان کامپیوتر
powers
قوه یا توان
powers
قدرت دیدذره بین
powers
اقتدار سلطه نیروی برق
powers
برق
powers
توان نیرو
powers
برتری
powers
قدرت
the three powers
قوای ثلاثه
the powers
دولتهای بزرگ
powers
زور
powers
نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
powers
زور بکاربردن
powers
توان برقی
powers
درشت نمایی قدرت دوربین
powers
برقی
powers
دستگاه برقی
powers
توان
powers
نیرو
mechanical powers
نیروها یا عوامل مکانیکی ماشینهای ساده
mandatory powers
اختیارات دولت قیم
hostile powers
دول متخاصم
to delegate one's powers to somebody
اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن
[اصطلاح رسمی]
division of powers
تفکیک قوا
mechanical powers
غرغره چرخ
mechanical powers
گوه
monrovia powers
قدرتهای مونروویا
o merciful powers
ای خدایان بخشنده
the belligernt powers
دول متحارب
the belligernt powers
دولتهای درحال جنگ
full powers
اختیارات تام
monrovia powers
اتحادیهای سست بنیان متشکل از 91کشور افریقایی که اولین باردر سال 1691 طی کنفرانسی که نمایندگان این کشورها درمونروویا واقع در لیبریاتشکیل داده بودند وجود پیداکرد
To have full powers.
اختیارات کامل داشتن
civil nuclear powers
کشوردارای قدرت اتمی
exchange of full powers
رسمیت یافتن تنزل نرخ ارز مبادله اسناد مربوط به تفویض اختیارات تام
civil nuclear powers
کشورهایی که توانایی استفاده از سلاح اتمی را دارند
principle of separation of powers
اصل تفکیک قوا
the active powers of the mind
قوای عامله متحر
the bill defined his powers
حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
to give the go by to
پیشی جستن بر
give or take
تخمین تقریبی
to give thanks
شکرکردن
to give thanks
سپاس گزاری کردن تشکرکردن
give your v to
برای اورای بدهید
to give up
ترک کردن واگذاردن
to give up
تسلیم کردن امیدبریدن از
to give up
لودادن
to give over
ترک کردن واگذاردن
to give up
ول کردن
to give over
دست کشیدن از
to give out
تمام شدن انتشاردادن
to give out
بخش کردن توزیع کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
give way
فرمان با هم پارو بزنید
give up
تسلیم کردن
give up
ترک کردن
give up
ول کردن
give up
منصرف شدن
to give
پولی برای پیشکشی جمع اوری کردن
to give the go by to
اعتنانکردن به
to give the go by to
ول کردن
give thanks
سپاسگزاری کردن
give up
دست برداشتن از
give up
لو دادن
give way
فرمان پاروها با هم
give way
تاب نیاوردن
give way
خراب شدن
give way
ضعف نشان دادن پایین امدن
give way
عقب نشستن
give way
جا خالی کردن
give way
راه دادن
to give out
بیرون دادن
to give a
باردادن
to give way
پس رفتن فرورفتن
to give in
ازپادرامدن
to give in
تسلیم شدن
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
give out
<idiom>
نابود شده
give out
<idiom>
رد شده
give out
<idiom>
تمام شده
to give forth
گزارش دادن
give off
<idiom>
فرستادن
to give way
خراب شدن ارزان شدن
to give off
دادن
Please give me this one .
این یکی را لطفا" بدهید
to give way
تن دردادن
give away
<idiom>
دادن چیزی به کسی
give away
<idiom>
باعث فاش شدن راز شدن
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
give it to
<idiom>
سرزنش کردن
Please give me four more.
چهار تای دیگر به من بدهید
to give forth
منتشرکردن انتشاردادن
to give forth
بیرون دادن
GIVE WAY
محل سبقت
GIVE WAY
سبقت آزاد
to give way
جاخالی کردن
to give ones a to
رضایت دادن به
Give him my regards.
سلام من را به او برسان.
[مرد]
give away
لو دادن
to give a
اجازه حضوردادن گوش دادن
Give and take .
<proverb>
با هر دست که دادى پس مى گیرى .
give way
<idiom>
ویران شدن
give out
<idiom>
اجازه فرار دادن
to give the go by to
کنارگذاشتن بدوردگفتن ب
give someone the ax
<idiom>
اخراج شدن
give up
<idiom>
تسلیم شدن
to give being to
هستی بخشیدن
to give being to
افریدن
to give away
واگذارکردن رسواکردن
to give away
ازدست دادن
Please give him my (best) regards.
سلام مرا به اوبرسانید
I'll give you that
[much]
.
دراین نکته اعتراف می کنم
[که حق با تو است]
.
give away
از دست دادن
give
رساندن تخصیص دادن
give
بمعرض نمایش گذاشتن
give
ارائه دادن
give an example
سرمشق شدن
give-away
بخشیدن
give-away
از دست دادن
give forth
بیرون دادن
give forth
منتشر کردن
give in
تسلیم شدن
give in
از پا درامدن
to give an example
سرمشق شدن
give
شرح دادن افکندن
give
گریه کردن
give away
بخشیدن
give away
ازدست دادن
give-and-take
داد و ستد
give and take
داد و ستد
give
فروریختن تاب نیاوردن
give and go
یک- دو
give-away
ازدست دادن
give
تقاضای رای
give
دادن
give my r. s to him
سلام مرابه او برسانید
give off
بیرون دادن
give out
بیرون دادن
give out
پخش کردن توزیع کردن
give
نسبت دادن به بیان کردن
give out
تمام شدن
give out
اعلان کردن
give over
دست کشیدن از
give over
ترک کردن واگذار کردن
give over
واگذاردن
give out
کسر امدن
give
دهش
give over
تفویض کردن
give
واگذار کردن
give
دادن پرداخت کردن
give it another f.
یک تای دیگربزنید
give
اتفاق افتادن فدا کردن
give
بخشیدن
give-and-take
آماده به توافق
give
[a present]
هدیه کردن
give oneself up
<idiom>
تسلیم شدن
give oneself away
<idiom>
گناهکار جلوه دادن
To give someone a job.
به کسی کار دادن
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
To give somebody a dressing down.
سبیل کسی را دود دادن
To bertry someone . to give someone away .
کسی را گیر دادن ( گیر انداختن )
give oneself up to
<idiom>
اجازه خوشی را به کسی دادن
Give ( get , have ) somebody the shivers .
ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
to give somebody a blow
به کسی ضربه وارد کردن
give
[a present]
هبه کردن
give
[a present]
اهدا کردن
give chase
<idiom>
تعقیب چیزی یا کسی
give ground
<idiom>
عقب نشینی کردن
give
[a present]
هدیه دادن
to give somebody a blow
به کسی ضربه زدن
Please give the other foot .
لنگه دیگه این کفش را بدهید.
give one's right arm
<idiom>
به کسی ارزش دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com