English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
goal average گل اواژ
goal average گل شماری
Other Matches
own goal گل به دروازه خودی
in goal دروازه بان
goal مقصد
goal 1-هدف یا آنچه سعی در انجامش دارید.2-موقعیت نهایی پس از اتمام کاری که نتایج موفیت آمیز تولید کرده است
goal third گلسوم
goal گل
keep goal دروازه بانی
goal دروازه بان
goal دروازه
goal گل [ورزش]
goal هدف کلی
goal هدف
goal گل زدن هدفی در پیش داشتن
goal tending خطای اثر گذاردن روی توپ حلقه
goal area منطقه دروازه
goal tender دروازه بان
goal oriented هدف گرا
tend goal حفظ دروازه
goal scorer گلزن [ورزش]
mallet goal نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
tend goal دروازه بانی
to attain ones goal بمقصد
to attain ones goal خودرسیدن
to attain ones goal بارزوی خودنائل شدن
to make a goal یک بازی بردن
to make a goal توپ راازدروازه طرف مقابل بیرون کردن
touch in goal محدوده بین خط دروازه و خط مرزی
goal umpire دروازه بان واترپولو
goal attack گلزن
goal circle محدودهگل
goal defence دفاعگل
goal throw پرتاب ازاد دروازه بان واترپولو
goal shooter گلزن
goal difference تفاضلگلدرفوتبال
To score a goal . گل زدن ( درفوتبال وغیره )
penalty goal پنالتی گل شده
goal programming برنامه ریزی ارمانی
goal games بازیهای دروازه دار
goal directed هدف گرا
goal crease نیمدایره جلودروازه لاکراس
goal crease محوطه دروازه
goal object شیئی هدف
goal box جعبه هدف
field goal رد کردن توپ از فراز دروازه با ضربه پا
field goal گل
field goal گل از راه دور
dropped goal رد کردن توپ از فراز دروازه با ضربه پا
drop goal رد کردن توپ از فراز دروازه با ضربه پا
drop a goal ضربه زدن بر فراز دروازه
to miss the goal گل نکردن [ورزش]
goal gradient شیب هدف
goal judge داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
goal posts پایههای دروازه
goal-oriented <adj.> هدف گرا
goal-oriented <adj.> هدف دار
goal-oriented <adj.> مقصد گرا
to miss the goal به گل نزدن [ورزش]
goal keeper دروازه بان
goal kick ضربه ازاد مستقیم روی دروازه
goal kick شوت بسوی دروازه
goal light چراغ قرمز پشت دروازه لاکراس برای نشان دادن امتیاز در هر بار
goal mouth دهانه دروازه
goal oriented مقصد گرا
goal keeper line خط دروازه بان
changing the goal keeper تعویض دروازه بان
goal area line خط دروازه
goal predicates blackness زغال از سیاهی خبر میدهد
high goal polo چوگان بین تیمهای دارنده 91امتیاز تعادلی یا بیشتر
touch in goal line ادامه خط بین خط دروازه و خط مرزی
to rifle the ball into the goal با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
shot direct at goal شوت مستقیم به دروازه
goal line referee داورخطگل
fractional antedating goal response خرده پاسخ انتظار هدف
average value میانگین
average value مقدار متوسط
average value ارزش میانگین
average value مقدار میانگین
average متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
over-average <adj.> بیش از حد متوسط
above-average <adj.> بیش از حد متوسط
on average [on av.] در حالت کلی
on average [on av.] روی هم رفته
with particular average مشمول خسارات خاص
with average شامل خسارات خصوصی وجزئی
particular average خسارت جزئی
particular average خسارات جزئی
particular average خسارت خاص
on average [on av.] در میانگین
above average <adj.> بالاتر از حد متوسط
above average <adj.> بیش از حد متوسط
over-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
above average <adj.> بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
average out میانگین در نظر گرفتن
average خسارت
average معدل میانگین
average مقدار متوسط
average میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
average معدل گرفتن
average خسارت بحری
average میانگین حسابی متوسط حسابی
average particular خسارت وارده بر کشتی
average عدد بدست آمده از جمع چندین عدد تقسیم آنها را بر تعداد این اعداد
average ایجاد میانگین
average متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
average میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
average در حالت کلی
average میانگین
average رویهمرفته بالغ شدن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average پیدا کردن
average درجه عادی میانگین
average میانه متوسط
average حد وسط
average معدل
average متوسط
average میانگین موفقیت
average متوسط خسارت در بیمه
average روی هم رفته
average حد متوسط
average میانگاه
average cost میانگین هزینههای تولیدی هر واحد
average cost میانگین هزینه
weighted average میانگین وزنی
weighted average میانگین موزون
average costs معدل هزینه کل محصولات
average depth عمق متوسط
average deviation انحراف متوسط
average efficiency بازده متوسط
simple average میانگین ساده
average discharge بده متوسط
average deviation انحراف میانگین
average discharge بده میانگین
weighted average متوسط وزنی
average cost هزینه متوسط
average conditions شرایط متوسط
average payment پرداخت متوسط
average adjuster کارشناس تعیین خسارت بیمه
average stater کارشناس تعیین خسارت بیمه
average adjustment تصفیه خسارت
Nikkei average شاخصسهام درژاپن
average available discharge بده میانگینی دسترس
average available discharge بده متوسط مفید
average bond ضمانت نامه جبران خسارت
average bond ضمانتنامه پرداخت خسارت دریائی
average clause بند یا ماده خسارت
average clause عبارتی که در بیمه نامه دریایی درج میشود و حاکی از ان است که برخی از کالاهااز شمول این خسارت خارج میباشد
average conditions شرایط عادی
average key کلیدوسط
with pwrticular average مشمول خسارت خاص
batting average میانگین توپزنی
average revenue قیمتی که خریدارمی پردازد
average radius شعاع میانه
average productivity بازدهی متوسط
average productivity بهره دهی متوسط
free of all average معاف از هرگونه خسارت
free of particular average معاف از خسارات جزئی
general average خسارت دریایی عمومی خسارت کلی
average revenue قیمت عادی
average product محصول متوسط
average price میانگین قیمت
average price قیمت متوسط
average output محصول متوسط
composite average معدل امتیاز بازیگر بولینگ
average radius شعاع میانگاه
average speed سرعت متوسط
average speed سرعت متوسط حرکت
average strength استعداد پرسنلی متوسط میانگین استعداد پرسنلی
average revenue درامد متوسط
average yield بازده متوسط
average return بازده متوسط
average voltage ولتاژ متوسط
batting average میانگین تعدادامتیازهای یک دور بازی کریکت
bowling average میانگین امتیازهای توپ انداز
bowling average معدل امتیاز بازیگربولینگ
average product تولید متوسط
average life عمر متوسط
average input نهاده متوسط
average expense هزینه متوسط
average heading جهت متوسط هواپیما
average flow جریان متوسط
average heading جهت متوسط مسیر
monthly average متوسط ماهیانه
moving average میانگین غلتان
average flow بده میانگین
average intensity شدت جریان متوسط
moving average میانگین متحرک
average latency رکود متوسط
average error خطای میانگین
average latency تاخیر متوسط
average life عمر میانگین
average life عمر متوسط اقلام دارائی
average variable cost هزینه متوسط
average variable cost متغیر
pass completion average میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
average cost pricing قیمت گذاری بر اساس هزینه متوسط
average fixed cost هزینه ثابت متوسط
average reaction rate مقدار متوسط واکنش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com