English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
gravel pass شن گیر
Other Matches
gravel نخاله
gravel شن پاشیدن
gravel درشن دفن کردن
gravel شنی
gravel سنگ مثانه سنگریزه
gravel ماسه
gravel ریگ
gravel شن
gravel سنگفرش کردن
gravel ریگ سنگریزه
gravel شن دار متوقف کردن
quick gravel دزدریگ
pay gravel شن یاسنگ زردارکه عمل کردن ان باصرفه باشد
quick gravel ریگ روان
railroad gravel سنگریزههای دو طرف ریلهای راه اهن
fine gravel شن دانه ریز
crushed gravel شن شسته
fine gravel شن ریز
fine gravel نرمه شن
coarse gravel شن درشت دانه
gravel asphalt اسفالت شنی
gravel blind تقریبا کور
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
gravel concrete بتن شنی
gravel filter صافی شنی
gravel pack پوشش شنی
gravel pit شنگاه
gravel pit شن چال گودال شن
gravel road راه شنی
gravel stone ریگ
gravel stone سنگریزه
gravel walk جاده سنگ فرش
gravel walk سنگ فرش
renal gravel ریک کلیه
renal gravel حصات کلیه
river gravel شن رودخانه
gravel pit کان شن
bituminuos gravel base بستر شنی قیردار
pit run gravel شن در هم
pit run gravel هم اورده شنی
pay gravel or dirt شن یا خاک زردارشستن ان باصرفه باشد
one pass یک گذری
one pass تک گذری
to pass on امدن
to pass on رخ دادن
to pass over چشم پوشیدن از
to pass over صرف نظرکردن از
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass away مردن
pass off تاشدن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
to pass on درگذشتن
pass off برطرف شدن
pass off برگزار شدن
pass away درگذشتن
two pass دو گذری
pass by ول کردن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
over-pass پل روگذر
over-pass پل هوایی
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
pass on <idiom> مردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass off <idiom> تظاهر کردن
pass off <idiom> جنس را آب کردن
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
two pass دوگذری
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
pass off بیرون رفتن
pass off به حیله از خود رد کردن
to pass off برگذارشدن گذشتن
to pass off ازمیان رفتن
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass a way درگذشتن
to pass a way گذشتن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
pass through متحمل شدن
pass through دیدن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
to come to pass روی دادن
to come to pass واقع شدن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
to pass off تاشدن
to pass off بیرون رفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off نادیده گرفتن
pass on پیش رفتن
pass on در گذشتن
pass on ردکردن
pass on دست بدست دادن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass out مردن ضعف کردن
pass over عید فصح
pass over عید فطر
pass over غفلت کردن
pass over چشم پوشیدن
to pass on گذشتن
to pass on پیش رفتن
to pass off خارج شدن
second pass گذر دوم
pass گذراندن تصویب شدن
pass جواز
pass کلمه عبور
pass عبورکردن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass معبر جنگی
pass اجازه عبور
pass مسیر کوتاه جنگی
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass قبول کردن
pass اجتناب کردن
pass گذر عبور
pass گذرگاه
pass راه
pass گردونه گدوک
pass گردنه
pass گذر
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass گذراندن
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass رد کردن چوب امدادی
pass تصویب شدن
pass معبر
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass رایج شدن
pass پاس دادن
pass رد شدن سپری شدن
come to pass اتفاق افتادن
by pass لوله فرعی
by pass گذرگاه فرعی
by pass دور زدن مانع
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
by pass شنت کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
come to pass رخ دادن
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass اتصال کوتاه
pass تصویب کردن قبول شدن
pass عبور کردن
pass تمام شدن
pass وفات کردن
pass گذشتن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass رخ دادن
pass پاس
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
spot pass پاس غیرمستقیم
sea pass پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
shovel pass پاس اززیر بازو
to pass one's word قول دادن
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
to bring to pass بوقوع رساندن
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
slap pass پاس اریب
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
ore pass عبورسنگمعدن
roll pass کالیبر نورد
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
screen pass پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
roll pass رخده نورد
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass پاس از زیر بازو
three pass assembler همگذار سه گذره
pass a judgement قضاوت کردن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
two pass assembler همگذار دوعبوری
triangle pass پاس مثلثی
triangular pass پاس مثلثی
two pass assembler همگذار دو گذره
two pass assmbler هم گذر دو گذری
wall pass پاس مستقیم
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
free pass مجوزورود
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
to pass one's view از نظرگذشتن
make a pass at someone <idiom>
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution مقر رداشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com