Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
great red spot
لکه سرخ بزرگ
Search result with all words
great white spot
لکه سفید بزرگ
Other Matches
great
<adj.>
محشر
great
مهم هنگفت
great
زیاد
great
متعدد ماهر
great
بصیر
great
ابستن
great
طولانی
great-
بزرگ
great
کبیر
great
عظیم
great
بزرگ
great
<adj.>
عالی
great
<adj.>
خیلی خوب
great-
عظیم
great-
کبیر
great-
مهم هنگفت
great go
امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
he is a great help
او کمک بزرگی است
i had a great wish to see him
بسیارمیل
i had a great wish to see him
داشتم که اورا به بینم
the great
بزرگان
great-
طولانی
great-
ابستن
great-
زیاد
great-
تومند
great-
متعدد ماهر
great-
بصیر
great
تومند
on the spot
<idiom>
درشرایط سخت ونا امیدکنندهای
spot-on
دقیقا صحیح
up on the spot
فی المجلس مقدا بی درنگ
in a spot
<idiom>
درمشکل قرار داشتن
spot
خال
spot
تشخیص دادن
spot
کشف کردن دیدن
spot
جا
spot
مشاهده کردن گلوله ها
spot
پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spot
در محل
spot
درجا
spot
بجااوردن
spot
فوری
spot
کشف کردن اماده پرداخت
spot
مکان
spot
محل
spot
لکه لک
spot
موضع
spot
لکه دارکردن
spot
لکه دارشدن
spot
باخال تزئین کردن درنظرگرفتن
spot
نقطه
spot
تنظیم تیر کردن
spot
مسافت یابی کردن
on-the-spot
نقدا"
on-the-spot
فی المجلس
on the spot
نقدا"
spot
لکه موضع
spot
زمان مختصر لحظه
spot
[لکه دار شدن فرش در اثر مواد رنگی و شمیایی]
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
on the spot
فی المجلس
spot
کمان
spot
نقدا"
spot
به طور نقد
great niece
grandniece=grandnephew
great nephew
grandnephew=
great minds
مردمان با کله یا فکور
great persons
اشخاص بزرگ
great hearted
باجرات
great persons
مردمان بزرگ
great hearted
قویدل
great gross
قراص بزرگ
great divide
مرگ
the great vassals
اقطاعداران عمده
great divide
دو راهی مرگ و زندگی
the great lakes
دریاچههای پنجگانه
great depression
بحران بزرگ
the great vassals
تیولداران بزرگ
the great inquest
روزقیامت
great grandfather
پدرجد
great grandfather
فرجد
great persons
بزرگانgrandniece
great power
قدرت بزرگ جهانی
the great bear
دب اکبر
my losses were great
بسیار زیان دیدم
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
peter the great
پطر کبیر
that is no great work
کار بزرگی نیست
that is no great work
این
nothing great is easy
هیچ کاری بزرگی اسان نیست
of great importance
بسیار مهم
he is a great thinker
ادم فکوری است
he is a great person
شخص بزرگی است
great power
کشور با قدرت
the great inquest
رستاخیز
great primer
حروف 81 پونط
great seal
مهر سلطنتی
the great inquest
روز داوری
the great exhibition
نخستین نمایش بزرگ کالاکه درسال 1851 درلندن داده شد
he did me a great wrong
بیعدالتی بزرگی نسبت به من کرد
he did me a great wrong
خطای بزرگی .....
of great importance
دارای نفوذ زیاد
to be in great request
مورد احتیاج زیاد بودن
to go to
[great]
expense
<idiom>
خود را به خرج
[زیاد]
انداختن
[اصطلاح روزمره]
Great Britain
جزیرهی بریتانیای کبیر
Great Britain
کشور انگلیس
great adductor
ماهیچهبزرگکشاله
great scallop
صدفدوکپهایبزرگ
at a great rat
بسرعت زیاد
at a great rat
بسیار تند
To go to great expenses .
خرج زیادی را متحمل شدن
no great shakes
<idiom>
حدوسط ،مهم نبودن
at a great age
در سن بالا یی
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
in great detail
با جزئیات مفصل
great depression
رکود بزرگ
great circle
دایره عظیمه سماوی
great circle
دایره عظیمه
great circle
بزرگترین دایره محیط یک کره
great chamberlain
خزانه دار کل
great bear
دب اکبرgrandaunt
great aunt
grandaunt=
great and small
خردوبزرگ
great ape
میمون ادم وار
to be in great request
زیادمورد احتیاج بودن
to my great surprise
برخلاف انتظار من
great dane
نوعی سگ بزرگ وقوی که دارای پوست نرمی است
spot shot
ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
spot map
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
spot weld
خال جوش
spot test
ازمایش فوری
spot transaction
معامله نقدی
spot weld
نقطه جوش دادن
spot sale
فروش نقدی وتحویل فوری کالای موردمعامله
spot sale
فروش نقد
spot report
گزارش مشاهدات یا گزارش فوری از تحقیقات محلی
spot market
بازار معاملات نقدی
spot net
شبکه مخابراتی دیدبان یادیدبانی
spot pass
پاس غیرمستقیم
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
spot price
قیمت نقدی
spot price
قیمت برای فروش فوری
spot price
قیمت تمام شده
spot rate
نرخ فروش نقدی
spot repair
تعمیر در جا
spot market
بازار نقدی
spot repair
تعمیر در محل
spot weld
اتصال نقطه جوش
spot welding
نقطه جوش
spot welding
جوشکاری نقطهای
high spot
جذابترین لذتبخشترین
black spot
جادهباآمارتصادفبالا
centre spot
خالوسط
yellow spot
نقطه زرد
water spot
واتراسپات
warm spot
نقطه گرماگیر
warm spot
اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
unpainted spot
تکه رنگ نشده هنگام رنگ کردن
touch spot
ناحیه بساوشی
trouble spot
کشوریکهدائمادرحالدرگیریونزاعباشد
He was kI'lled on the spot.
جابجا کشته شد
handicap spot
مهرهتعادلی
spot welding
جوش نقطهای
succeeding spot
نقطه بعدی که توپ باید انجابه زمین گذاشته شود
sweet spot
قسمت مرکزی راکت یا چوب
tight spot
<idiom>
شرایط سخت
soft spot for someone/something
<idiom>
احساسات تندوتیز داشتن
Johnny-on-the-spot
<idiom>
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
water spot
گردباد دریایی
balkline spot
نقطه مرکزی خط عرضی روی میز بیلیارد
flying spot
لکه نورتند رو
focal spot
کانون
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
hot spot
نقاط خطرناک یا خیلی خطرناک در منطقه الوده به مواد رادیواکتیو اتمی
spot checks
بازدید در محل
spot price
بهای جنس در معامله نقدی
cathode spot
لکه کاتدی
spot checks
سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot checks
بطور چند در میان ازمودن
head spot
نقطهای بین نقطه وسط وکناره شروع بیلیارد
spot checks
بررسی موضعی
landing spot
نقطه فرود
light spot
نقطه نور
face off spot
نقطه رویارویی
face off spot
هرکدام از 9 نقطه مخصوص رویارویی
billiard spot
نقطه مخصوص گوی قرمزروی میز بیلیارد انگلیسی
cash spot
نقد فوری
air spot
تنظیم تیربا دیدبانی هوایی
air spot
تنظیم تیر توپخانه با استفاده از دیدبانی هوایی
advertising spot
فیلم تبلیغاتی
beauty spot
خال زیبایی
beauty spot
خال کوچک
center spot
نقطه مرکزی بیلیارد انگلیسی
beauty spot
خال
cold spot
نقطه سرماگیر
dead spot
منطقه ساکت
dead spot
نقطه خنثی
hot spot
نقطه داغ
light spot
نقطه منور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com