English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
great white spot لکه سفید بزرگ
Other Matches
great red spot لکه سرخ بزرگ
great white ox eye گل داودی چمنی
white spot ball مکانتوپسفید
great بزرگ
great عظیم
great کبیر
great مهم هنگفت
great تومند
great متعدد ماهر
i had a great wish to see him بسیارمیل
great <adj.> محشر
great <adj.> عالی
great <adj.> خیلی خوب
the great بزرگان
great زیاد
great بصیر
i had a great wish to see him داشتم که اورا به بینم
great go امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
great- کبیر
he is a great help او کمک بزرگی است
great- طولانی
great- ابستن
great- بصیر
great- متعدد ماهر
great- تومند
great ابستن
great طولانی
great- بزرگ
great- عظیم
great- مهم هنگفت
great- زیاد
spot لکه موضع
spot به طور نقد
on the spot نقدا"
on the spot فی المجلس
on-the-spot نقدا"
on-the-spot فی المجلس
spot نقدا"
spot کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
spot [لکه دار شدن فرش در اثر مواد رنگی و شمیایی]
spot محل
spot مکان
up on the spot فی المجلس مقدا بی درنگ
spot فوری
spot کشف کردن اماده پرداخت
on the spot <idiom> درشرایط سخت ونا امیدکنندهای
spot لکه دارشدن
spot لکه دارکردن
spot زمان مختصر لحظه
spot موضع
spot لکه لک
spot بجااوردن
spot خال
spot نقطه
in a spot <idiom> درمشکل قرار داشتن
spot کمان
spot جا
spot باخال تزئین کردن درنظرگرفتن
spot مشاهده کردن گلوله ها
spot پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spot در محل
spot درجا
spot تنظیم تیر کردن
spot مسافت یابی کردن
spot کشف کردن دیدن
spot تشخیص دادن
spot-on دقیقا صحیح
great minds مردمان با کله یا فکور
great persons اشخاص بزرگ
great hearted باجرات
great power کشور با قدرت
great hearted قویدل
great power قدرت بزرگ جهانی
great primer حروف 81 پونط
great persons مردمان بزرگ
great adductor ماهیچهبزرگکشاله
great niece grandniece=grandnephew
great nephew grandnephew=
great persons بزرگانgrandniece
great gross قراص بزرگ
great grandfather فرجد
great bear دب اکبرgrandaunt
great chamberlain خزانه دار کل
Great Britain جزیرهی بریتانیای کبیر
great circle دایره عظیمه
great circle دایره عظیمه سماوی
great dane نوعی سگ بزرگ وقوی که دارای پوست نرمی است
great depression رکود بزرگ
great divide دو راهی مرگ و زندگی
great divide مرگ
Great Britain کشور انگلیس
great grandfather پدرجد
great ape میمون ادم وار
great depression بحران بزرگ
great aunt grandaunt=
great seal مهر سلطنتی
great scallop صدفدوکپهایبزرگ
my losses were great بسیار زیان دیدم
nothing great is easy هیچ کاری بزرگی اسان نیست
of great importance بسیار مهم
of great importance دارای نفوذ زیاد
at a great age در سن بالا یی
that is no great work این
that is no great work کار بزرگی نیست
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the great bear دب اکبر
the great exhibition نخستین نمایش بزرگ کالاکه درسال 1851 درلندن داده شد
the great inquest روز داوری
the great inquest رستاخیز
the great vassals تیولداران بزرگ
great circle بزرگترین دایره محیط یک کره
he did me a great wrong بیعدالتی بزرگی نسبت به من کرد
he did me a great wrong خطای بزرگی .....
To go to great expenses . خرج زیادی را متحمل شدن
he is a great person شخص بزرگی است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
no great shakes <idiom> حدوسط ،مهم نبودن
to my great surprise برخلاف انتظار من
to be in great request زیادمورد احتیاج بودن
he is a great thinker ادم فکوری است
to be in great request مورد احتیاج زیاد بودن
the great vassals اقطاعداران عمده
the great lakes دریاچههای پنجگانه
peter the great پطر کبیر
the great inquest روزقیامت
great and small خردوبزرگ
at a great rat بسرعت زیاد
to go to [great] expense <idiom> خود را به خرج [زیاد] انداختن [اصطلاح روزمره]
at a great rat بسیار تند
in great detail با جزئیات مفصل
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
pyramid spot نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
spot pass پاس غیرمستقیم
spot net شبکه مخابراتی دیدبان یادیدبانی
spot market بازار معاملات نقدی
spot price قیمت نقدی
spot price قیمت برای فروش فوری
spot price بهای جنس در معامله نقدی
spot price قیمت تمام شده
spot rate نرخ فروش نقدی
spot repair تعمیر در جا
spot repair تعمیر در محل
spot report گزارش مشاهدات یا گزارش فوری از تحقیقات محلی
spot sale فروش نقد
spot market بازار نقدی
spot map کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
spot check سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
soft spot شولات
soft spot ناحیه نشست
spot ball گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد
spot bowler بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
spot cash پرداخت نقدی
spot cash پول نقد
spot distortion اغتشاش نقطه
spot elevation ارتفاع تعیین شده
spot elevation نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
spot footing پی مجزا
spot goods کالاهای موجود
spot goods کالاهای اماده تحویل
spot grading صافسازی
spot kick ضربه کاشته
spot lamp لامپ موضعی
spot lamp لامپ با نورمتمرکز
spot sale فروش نقدی وتحویل فوری کالای موردمعامله
spot shot ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
spot test ازمایش فوری
unpainted spot تکه رنگ نشده هنگام رنگ کردن
warm spot اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
warm spot نقطه گرماگیر
water spot گردباد دریایی
water spot واتراسپات
tight spot <idiom> شرایط سخت
soft spot for someone/something <idiom> احساسات تندوتیز داشتن
Johnny-on-the-spot <idiom>
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
He was kI'lled on the spot. جابجا کشته شد
trouble spot کشوریکهدائمادرحالدرگیریونزاعباشد
high spot جذابترین لذتبخشترین
black spot جادهباآمارتصادفبالا
handicap spot مهرهتعادلی
centre spot خالوسط
touch spot ناحیه بساوشی
blind spot نقطه کور
spot transaction معامله نقدی
succeeding spot نقطه بعدی که توپ باید انجابه زمین گذاشته شود
spot weld خال جوش
spot weld نقطه جوش دادن
spot weld اتصال نقطه جوش
spot welding نقطه جوش
spot welding جوشکاری نقطهای
spot welding جوش نقطهای
sweet spot قسمت مرکزی راکت یا چوب
spot check بطور چند در میان ازمودن
spot check بررسی موضعی
spot check مقابله موضعی
blind spot نقطه ضعف
yellow spot نقطه زرد
center spot نقطه مرکزی بیلیارد انگلیسی
beauty spot خال کوچک
beauty spot خال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com