Dictiornary-Farsi | ground detector | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
ground detector	اشکارساز اتصال با زمین
ground detector	تستر زمین
ground detector	اشکارساز زمین


Other Matches

detector	ردیاب
detector	وسیلهای که میتواند تشخیص دهد
first detector	یکسوساز فرکانس بالا
second detector	دومین
second detector	اشکارساز
first detector	نخستین
first detector	اشکارساز
detector	اشکارساز
detector	اشکارگر
detector	کشف کننده
detector	گیرنده حساس برای کشف واندازه گیری اشعه مادون قرمز
detector	کشف کننده موج یاب
detector	یابنده
detector	کاراگاه
detector	مفتش
video detector	اشکارساز ویدئو
gas detector	اشکارساز گازی
grid detector	اشکارساز شبکه
grid detector	یکسوسازشبکه
fault detector	اشکارساز خطا
electrolytic detector	اشکارساز الکترولیتی
activation detector	دستگاه تعیین غلظت نوترون
contact detector	اشکارساز کنتاکتی
crystal detector	اشکارساز بلورین
current detector	اشکارساز جریان
detector circuit	مدار اشکارساز
detector crayon	مداد دستگاه اکتشاف ش م ر میله کشف کننده
detector paper	کاغذ حساس دستگاه اکتشاف ش م ر
detector tube	لامپ اشکارساز
diode detector	اشکارسازی دیودی
diode detector	یکسوسازدیودی
metal detector	فلزیاب
nuclear detector	اشکارساز هستهای
phase detector	اشکارساز فاز
impluse detector	مدولاتور ایمپولز
maximum detector	اشکارساز حداکثر
linear detector	اشکارساز خطی
lindberg detector	اشکارساز لیندبرگ
lie detector	دستگاه کشف دروغ
lie detector	دروغ سنج
insulation detector	دستگاه ازمایش عایق بندی اشکارساز ایزولاسیون
impluse detector	اشکارسازجریان ضربهای
regenerative detector	اشکارساز تشدیدی
lie detector	دروغیاب
ratio detector	اشکارساز نسبت
silicon detector	دیود سیلیسیم دار
signal quality detector	اشکارگر کیفیت سیگنال
vacuum tube detector	اشکارساز با لامپ خلاء
sweep potential detector	اشکارساز جاروکننده پتانسیلی
crankcase mist detector	اشکارساز الودگی روغن
hydrogen flame detector	اشکارساز شعلهای هیدروژن
barrier layer detector	اشکارساز لایه سدی
electron capture detector	اشکارساز الکترون گیراندازی
flame ionization detector	اشکارساز یونش شعلهای
anode band detector	اشکارسازی اندی یکسوسازی اندی
grid leak condenser detector	اشکارسازی با خازن ومقاومت نشتی
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
above ground	زنده
ground zero	صفر زمین
down to the ground	ازهمه جهت
to take ground	بگل نشستن
on the ground of	به دلیل
to take ground	بخاک نشستن
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
we are still above ground	هنوز زنده ایم
under ground	سرداب زیرزمین
under ground	راه اهن زیرزمینی
down to the ground	ازهرحیث کاملا
ground	اتصال بدنه
ground	جهت
ground	سبب
ground	زمین کردن
ground	سیم زمین
ground	کف زمین
ground	اصل
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
ground	اساس
ground	اتصال به زمین
ground	زمان ماضی فعل grind
ground	اساسی
ground	زمین
ground	عرصه
ground	اتصال منفی
ground	سیم منفی
ground	اتصال زمین
ground	به گل زدن
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground	محوطه
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	محل ایستادن توپزن
ground	زمین میدان
ground	خاک
ground	به گل نشاندن ناو
ground	بزمین نشستن
ground	قطب منفی
ground	کف دریا
ground	بنا کردن برپا کردن
ground	عنوان
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	فرودامدن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
ground	: زمین
ground	پایه
ground	زمینه
ground	خاک میدان
speed over the ground	S good made speed
he fell to the ground	همینکه
hard ground	زمین سخت
hard ground	زمین سفت
protective ground	زمینه حفافتی
stamping ground	میعادگاه
ground work	اجرای فن در خاک
stamping ground	پاتوق
ground wire	سیم زمین
ground waves	امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
ground waves	امواج زمینی
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
to gain ground	پیشرفت کردن
to fall to the ground	متروک ماندن
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground	زمین خوردن
to cover much ground	وسیع بودن
to cover much ground	رسابودن
to cover much ground	جامع بودن
he fell to the ground	دویدن اغازکردبزمین افتاد
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
teeing ground	منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
to be dashed to the ground	متروک ماندن
hold one's ground	ایستادگی کردن
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
loose ground	زمین سست
pervious ground	تراوا زمین
quick ground	زمین سست
permeable ground	تراوا زمین
lose ground	عقب افتادن
original ground	زمین بکر
original ground	زمین طبیعی
organization of the ground	سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
made ground	خاک دستی
neutral ground	سیم زمین خنثی
natural ground	زمین طبیعی
pervious ground	زمین تراوا زمین نفوذپذیر
ground crew	کارکنان هواپیما
ground wave	موج زمینی
hold one's ground	پایداری
holding ground	گیرایی کف دریا
saturated ground	زمین سیراب
saturated ground	خاک سیر اب
holding ground	محوطه نگهدارنده لنگر
impermeable ground	زمین ناتراوا
proving ground	ازمونگاه
proving ground	محل تحقیقات علمی ازمایشگاه
impermeable ground	زمین نفوذناپذیر
pleasure ground	گردش گاه
permeable ground	زمین تراوا
pleasure ground	تفرجگاه
mark out a ground	تحدید حدود زمین
ground loom	دار زمینی [قالی]
ground staff	افرادنگهداریکنندهیکزمینورزشی
home ground	آشنا بهمحیط
recreation ground	زمینبازی
On what basis (ground)	بر چه اساسی ؟
The aircraft got off the ground .	هواپیما اززمین بلند شد
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
feet on the ground <idiom>	عقاید عاقلانه
to keep one's feet on the ground <idiom>	علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
ground-plan	[نقشه همتراز با زمین]
ground moraine	منبعیخزیرزمینی
ground sill	پایهیزمینه
common ground	نقطهنظراتمشترک
dumping ground	محلتخلیهزباله
feeding ground	محلیکهبهپرندگانغذا دادهمیشود
ground rules	قوانینپایهایواساسی
to grub the ground	ریشه های زمینی را کندن
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
ground section	بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
ground loom	دارهای قابل حمل [قالی]
ground loom	دار عشایری [قالی]
basic ground	زمینه و متن اصلی فرش
ground color	رنگ زمینه
ground color	رنگ اصلی متن فرش
stand one's ground <idiom>	حمایت از جایگاه شخص
run into the ground <idiom>	بیش ازاندازه کارکشیدن
to keep one's feet on the ground <idiom>	واقع بین ماندن
give ground <idiom>	عقب نشینی کردن
ground floor <idiom>
to keep one's feet on the ground <idiom>	آرام و استوار ماندن
have one's feet on the ground <idiom>	کاربردی ومعقول بودن
lose ground <idiom>	به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
on shaky ground <idiom>	متزلزل ،نا امن
hunting ground	صیدگاه
to mark out a ground	حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to spade the ground	بیل زدن