Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
ground loom
دار زمینی
[قالی]
ground loom
دار عشایری
[قالی]
ground loom
دارهای قابل حمل
[قالی]
Other Matches
loom
بزرگ جلوه کردن رفعت
loom
هاله فاردریایی
loom
پدیدارازخلال ابرها
loom
متلاطم شدن
loom
هاله روشنایی
loom
قسمت میانی پارو
loom
دسته پارو
loom
بلندی
loom
دستگاه بافندگی نساجی
loom
جولایی
loom
ازخلال ابریامه پدیدارشدن
loom
ازدور نمودارشدن
loom
کارگاه بافندگی
loom
جلوه گری ازدور
taut loom
چله سفت و منظم
top of the loom
قسمت بالایی یا فوقانی دار
[قالی]
vertical loom
دار افقی
[قالی]
vertical loom
دار روستایی
[قالی]
vertical loom
دار عشایری
[قالی]
hand loom
دستگاه بافندگی دستی
loom drawing
[نقشه فرش که بصورت تمام رنگی بر روی کاغذ شطرنجی رسم شود.]
raise of loom
برافراشتن
carpet loom
دار قالیبافی که بصورت افقی، ثابت و یا گردان تهیه می شود و شامل تیرک ها و پیج و مهره ها می شود
circular loom
نای عایق
back of the loom
قسمت پشت دار
[قالی]
erection of loom
بر پا کردن دار قالی
[خصوصا در دار عمودی]
raise of loom
بنا کردن دار قالی
horizontal loom
دار افقی
[قالی]
horizontal loom
دار خوابیده
[قالی]
horizontal loom
دار زمینی
[دار قالی]
horizontal loom
دار عشایری
[قالی]
Jacquard loom
ماشین بافندگی ژاکارد
[این ماشین جهت بافت فرش های ماشینی و یا پارچه های رنگی استفاده می شود که رنگ های بکار رفته در نقش و طرح فرش را توسط صفحه مقوائی سوراخ دار و یا همان نقشه ژاکارد کنترل می کنند.]
raise of loom
بنا کردن دار قالی
raise of loom
بالا بردن
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
power loom
ماشین بافندگی
[در بافت فرش های ماشینی از آن استفاده می شود.]
high warp loom
تارهایطولیبافندگی
warp-weighd loom
دارهای وزنی
[این نوع دار در گذشته بیشتر بکار میرفته و در آن انتهای نخ های تار به وزنه های سنگی یا فلزی گره زده می شد.]
low warp loom
کارگاهبافندگیپیشپاافتاده
connection of loom pieces
متصل کردن قطعات دار
[قالی]
ground
به گل زدن
down to the ground
ازهرحیث کاملا
ground
زمین
get off the ground
<idiom>
شروع خوب داشتن
on the ground of
به دلیل
we are still above ground
هنوز زنده ایم
ground zero
صفر زمین
ground zero
محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
to take ground
بگل نشستن
to take ground
بخاک نشستن
under ground
راه اهن زیرزمینی
get off the ground
<idiom>
پا گرفتن
under ground
سرداب زیرزمین
above ground
زنده
down to the ground
ازهمه جهت
ground
خاک میدان
ground
بزمین نشستن
ground
به گل نشاندن ناو
ground
زمین میدان
ground
کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground
محوطه
ground
اتصال زمین
ground
اتصال منفی
ground
اتصال بدنه
ground
قطب منفی
ground
سیم منفی
ground
سیم زمین
ground
اتصال به زمین
ground
زمینه
ground
عنوان
ground
کف دریا
ground
اساس
ground
پایه
ground
بنا کردن برپا کردن
ground
بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground
فرودامدن
ground
اساسی
ground
زمان ماضی فعل grind
ground
زمین کردن
out of one's ground
تجاوز توپزن از محل ایستادن
ground
اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
ground
کف زمین
ground
اصل
ground
: زمین
ground
سبب
ground
تماس دادن توپ با زمین
ground
تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground
محل ایستادن توپزن
ground
خاک
ground
عرصه
ground
جهت
saturated ground
خاک سیر اب
to be dashed to the ground
به نتیجه نرسیدن
to kiss the ground
خودراپست کردن تواضع کردن
there is no ground for his complaint
شکایت او بیمورد است
to kiss the ground
زمین بوسیدن
teeing ground
منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
stamping ground
میعادگاه
stamping ground
پاتوق
speed over the ground
S good made speed
proving ground
محل تحقیقات علمی ازمایشگاه
saturated ground
زمین سیراب
proving ground
ازمونگاه
to be dashed to the ground
متروک ماندن
to kiss the ground
پست شدن
to give ground
پس نشستن
to gain ground upon
نزدیک
to gain ground
تجاوزکردن تعدی کردن
to give ground
عقب نشینی کردن
to gain ground
پیشرفت کردن
to fall to the ground
متروک ماندن
to fall to the ground
به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground
زمین خوردن
to cover much ground
وسیع بودن
to cover much ground
رسابودن
to cover much ground
جامع بودن
to gain ground upon
شدن به
to give ground
تسلیم شدن
protective ground
زمینه حفافتی
pleasure ground
گردش گاه
impermeable ground
زمین ناتراوا
holding ground
محوطه نگهدارنده لنگر
holding ground
گیرایی کف دریا
hold one's ground
پایداری
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
ground waves
امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
hold one's ground
ایستادگی کردن
he fell to the ground
دویدن اغازکردبزمین افتاد
he fell to the ground
همینکه
hard ground
زمین سخت
hard ground
زمین سفت
ground work
اجرای فن در خاک
ground wire
سیم زمین
ground waves
امواج زمینی
impermeable ground
زمین نفوذناپذیر
loose ground
زمین سست
quick ground
زمین سست
pleasure ground
تفرجگاه
pervious ground
زمین تراوا زمین نفوذپذیر
pervious ground
تراوا زمین
permeable ground
زمین تراوا
permeable ground
تراوا زمین
ground forces
نیروهای زمینی
original ground
زمین بکر
original ground
زمین طبیعی
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
neutral ground
سیم زمین خنثی
natural ground
زمین طبیعی
mark out a ground
تحدید حدود زمین
made ground
خاک دستی
lose ground
فرصت خود را ازدست دادن
lose ground
عقب افتادن
ground wave
موج زمینی
to lose ground
پس نشستن
to stamp the ground
با پا روی زمین کوبیدن
stand one's ground
<idiom>
حمایت از جایگاه شخص
run into the ground
<idiom>
بیش ازاندازه کارکشیدن
on shaky ground
<idiom>
متزلزل ،نا امن
lose ground
<idiom>
به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
have one's feet on the ground
<idiom>
کاربردی ومعقول بودن
ground floor
<idiom>
give ground
<idiom>
عقب نشینی کردن
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
gain ground
<idiom>
به جلو رفتن
feet on the ground
<idiom>
عقاید عاقلانه
(keep/have one's) ear to the ground
<idiom>
بادقت مراقب اطراف بودن
To stamp the ground .
با پا بزمین کوبیدن
The aircraft got off the ground .
هواپیما اززمین بلند شد
basic ground
زمینه و متن اصلی فرش
ground color
رنگ زمینه
to be dashed to the ground
از نظر روحی خرد شدن
hunting ground
شکار گاه
hunting ground
صیدگاه
to grub the ground
ریشه های زمینی را کندن
ground-plan
[نقشه همتراز با زمین]
to keep one's feet on the ground
<idiom>
علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground
<idiom>
واقع بین ماندن
to keep one's feet on the ground
<idiom>
آرام و استوار ماندن
ground section
بدنه و پیکر اصلی فرش
[که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
ground color
رنگ اصلی متن فرش
On what basis (ground)
بر چه اساسی ؟
recreation ground
زمینبازی
voltage to ground
ولتاژ زمین
vital ground
زمین یاعوارض مهم
vital ground
زمین حیاتی
vantage ground
زمین دارای برتری اتش و دید
vantage ground
زمین سرکوب
under ground survey
برداشت زیرزمینی
under ground shaft
چاه کور
under ground working
استخراج زیرزمینی
under ground mining
استخراج زیرزمینی
to touch ground
بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
to stand ones ground
برسرحرف یادلیل یاقصدخودایستادن
to stand one's ground
بر سر دلیل خود ایستادن
to spade the ground
بیل زدن
to mark out a ground
حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to make even with the ground
با خاک یکسان کردن
waterlogged ground
خاک سیر اب
breeding ground
محل نشو و نمو
home ground
آشنا بهمحیط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com