Dictiornary-Farsi | ground readiness | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
ground readiness	اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی


Other Matches

readiness	امادگی
readiness	امادگی رزمی
readiness	اماده باش امادگی
all is in readiness	همه چیز اماده است
materiel readiness	امادگی رزمی وسایل
school readiness	امادگی ورود به مدرسه
second degree of readiness	امادگی درجه دو
second degree of readiness	وضعیت زرد relaxed actionstation : syn
combat readiness	امادگی رزمی
third degree of readiness	امادگی درجه سه
third degree of readiness	محل پدافندstations defense : syn
condition of readiness	وضعیت امادگی رزمی
condition of readiness	شرایط امادگی
reading readiness	امادگی خواندن
readiness to report	امادگی برای پاسخ دادن
law of readiness	قانون امادگی
level of readiness	سطح امادگی رزمی
materiel readiness	میزان امادگی جنگ افزارها وتجهیزات
first degree of readiness	station action
operational readiness	امادگی عملیاتی
readiness category	نوع امادگی رزمی
readiness category	درجه امادگی رزمی
readiness to report	حاضر جوابی
readiness to accept	حاضرقبولی
readiness to accept	آمادگی برای پذیرش
readiness condition	وضعیت اماده باش
readiness condition	وضعیت امادگی رزمی وضعیت امادگی یکان شرایط اماده باش یکان
fourth degree of readiness	امادگی درجه چهار
defense readiness condition	وضعیت امادگی رزمی ارتش وضعیت امادگی رزمی دفاعی
fourth degree of readiness	محل دریانوردی station cruising: syn
air defense readiness	وضعیت امادگی پدافند هوایی امادگی پدافند هوایی
flight readiness firing	ازمایش سریع امادگی پرتاب موشک
China has signalled [its] readiness to resume talks.	چین آمادگی [خود را ] برای از سرگیری مذاکرات نشان داد.
above ground	زنده
on the ground of	به دلیل
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
down to the ground	ازهمه جهت
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
ground zero	صفر زمین
to take ground	بگل نشستن
to take ground	بخاک نشستن
under ground	راه اهن زیرزمینی
under ground	سرداب زیرزمین
we are still above ground	هنوز زنده ایم
down to the ground	ازهرحیث کاملا
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
ground	فرودامدن
ground	زمین
ground	بنا کردن برپا کردن
ground	پایه
ground	اساس
ground	به گل نشاندن ناو
ground	کف دریا
ground	زمین کردن
ground	کف زمین
ground	زمین میدان
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	محل ایستادن توپزن
ground	اساسی
ground	خاک
ground	عرصه
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground	زمان ماضی فعل grind
ground	جهت
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground	اتصال به زمین
ground	سیم زمین
ground	به گل زدن
ground	سبب
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	محوطه
ground	: زمین
ground	خاک میدان
ground	اتصال منفی
ground	اصل
ground	اتصال بدنه
ground	قطب منفی
ground	زمینه
ground	عنوان
ground	اتصال زمین
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
ground	بزمین نشستن
ground	سیم منفی
to cover much ground	رسابودن
to cover much ground	وسیع بودن
to fall to the ground	زمین خوردن
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground	متروک ماندن
to gain ground	پیشرفت کردن
neutral ground	سیم زمین خنثی
speed over the ground	S good made speed
to cover much ground	جامع بودن
stamping ground	پاتوق
stamping ground	میعادگاه
saturated ground	خاک سیر اب
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
to make even with the ground	با خاک یکسان کردن
saturated ground	زمین سیراب
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
to be dashed to the ground	متروک ماندن
teeing ground	منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
proving ground	ازمونگاه
impermeable ground	زمین نفوذناپذیر
impermeable ground	زمین ناتراوا
holding ground	محوطه نگهدارنده لنگر
holding ground	گیرایی کف دریا
hold one's ground	پایداری
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground	ایستادگی کردن
he fell to the ground	دویدن اغازکردبزمین افتاد
he fell to the ground	همینکه
hard ground	زمین سخت
hard ground	زمین سفت
ground work	اجرای فن در خاک
ground wire	سیم زمین
ground waves	امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
ground waves	امواج زمینی
loose ground	زمین سست
quick ground	زمین سست
proving ground	محل تحقیقات علمی ازمایشگاه
protective ground	زمینه حفافتی
pleasure ground	گردش گاه
pleasure ground	تفرجگاه
pervious ground	زمین تراوا زمین نفوذپذیر
pervious ground	تراوا زمین
permeable ground	زمین تراوا
permeable ground	تراوا زمین
original ground	زمین بکر
original ground	زمین طبیعی
organization of the ground	سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
natural ground	زمین طبیعی
breeding ground	جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
mark out a ground	تحدید حدود زمین
made ground	خاک دستی
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
lose ground	عقب افتادن
ground wave	موج زمینی
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
stand one's ground <idiom>	حمایت از جایگاه شخص
run into the ground <idiom>	بیش ازاندازه کارکشیدن
on shaky ground <idiom>	متزلزل ،نا امن
lose ground <idiom>	به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
have one's feet on the ground <idiom>	کاربردی ومعقول بودن
ground floor <idiom>
give ground <idiom>	عقب نشینی کردن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
feet on the ground <idiom>	عقاید عاقلانه
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
The aircraft got off the ground .	هواپیما اززمین بلند شد
On what basis (ground)	بر چه اساسی ؟
recreation ground	زمینبازی
home ground	آشنا بهمحیط
basic ground	زمینه و متن اصلی فرش
ground color	رنگ زمینه
to grub the ground	ریشه های زمینی را کندن
ground-plan	[نقشه همتراز با زمین]
to keep one's feet on the ground <idiom>	علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground <idiom>	واقع بین ماندن
hunting ground	صیدگاه
hunting ground	شکار گاه
to be dashed to the ground	از نظر روحی خرد شدن
to keep one's feet on the ground <idiom>	آرام و استوار ماندن
ground section	بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
ground loom	دارهای قابل حمل [قالی]
ground loom	دار عشایری [قالی]
ground loom	دار زمینی [قالی]
ground color	رنگ اصلی متن فرش
ground staff	افرادنگهداریکنندهیکزمینورزشی
ground rules	قوانینپایهایواساسی
under ground working	استخراج زیرزمینی
under ground mining	استخراج زیرزمینی
to touch ground	بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
to stand ones ground	برسرحرف یادلیل یاقصدخودایستادن
to stand one's ground	بر سر دلیل خود ایستادن
to spade the ground	بیل زدن
to mark out a ground	حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to lose ground	عقب نشینی کردن
to lose ground	پس نشستن
to kiss the ground	زمین بوسیدن
to kiss the ground	خودراپست کردن تواضع کردن
to kiss the ground	پست شدن
to give ground	تسلیم شدن
to give ground	عقب نشینی کردن
to give ground	پس نشستن
to gain ground upon	شدن به
under ground shaft	چاه کور
under ground survey	برداشت زیرزمینی
vantage ground	زمین سرکوب
feeding ground	محلیکهبهپرندگانغذا دادهمیشود
dumping ground	محلتخلیهزباله
common ground	نقطهنظراتمشترک
ground sill	پایهیزمینه
ground moraine	منبعیخزیرزمینی
ground-to-air	آتش زمین به هوا
ground-to-air	زمین به هوا
breeding ground	محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی