Dictiornary-Farsi | ground work | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
ground work	اجرای فن در خاک


Other Matches

Arrears of work . Back log of work .	کارهای عقب افتاده
To go to work . to start work .	سر کار رفتن
ground	اصل
ground	کف زمین
ground	زمین کردن
above ground	زنده
ground	سبب
ground	جهت
ground	عرصه
ground	خاک
ground	محل ایستادن توپزن
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
under ground	سرداب زیرزمین
we are still above ground	هنوز زنده ایم
under ground	راه اهن زیرزمینی
to take ground	بخاک نشستن
to take ground	بگل نشستن
ground zero	صفر زمین
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
down to the ground	ازهرحیث کاملا
down to the ground	ازهمه جهت
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
on the ground of	به دلیل
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground	: زمین
ground	سیم زمین
ground	اتصال به زمین
ground	زمان ماضی فعل grind
ground	فرودامدن
ground	اساسی
ground	بزمین نشستن
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	بنا کردن برپا کردن
ground	پایه
ground	اساس
ground	کف دریا
ground	عنوان
ground	زمینه
ground	خاک میدان
ground	زمین
ground	زمین میدان
ground	به گل زدن
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	قطب منفی
ground	سیم منفی
ground	محوطه
ground	اتصال بدنه
ground	اتصال منفی
ground	به گل نشاندن ناو
ground	اتصال زمین
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground visibility	قابلیت دیدزمینی
ground wave	موج زمینی
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
ground swell	موج مرده
ground waves	امواج زمینی
ground tackle	زنجیر لنگر و متعلقات ان
ground tackle	وسیله مهار کردن قایق
ground timber	تیر طولی
ground water	ابهای زیرزمینی
ground timber	تیر کف
ground torpedo	اژدرپیوسته بته دریا
ground track	مسیر زمینی
ground water	اب زیرزمینی
ground visibility	میزان دید زمینی
ground waves	امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
ground wire	سیم زمین
quick ground	زمین سست
pervious ground	تراوا زمین
lose ground	عقب افتادن
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
made ground	خاک دستی
natural ground	زمین طبیعی
neutral ground	سیم زمین خنثی
permeable ground	زمین تراوا
organization of the ground	سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
original ground	زمین طبیعی
permeable ground	تراوا زمین
loose ground	زمین سست
impermeable ground	زمین نفوذناپذیر
hold one's ground	پایداری
mark out a ground	تحدید حدود زمین
hard ground	زمین سفت
hard ground	زمین سخت
he fell to the ground	همینکه
he fell to the ground	دویدن اغازکردبزمین افتاد
hold one's ground	ایستادگی کردن
holding ground	گیرایی کف دریا
holding ground	محوطه نگهدارنده لنگر
impermeable ground	زمین ناتراوا
original ground	زمین بکر
ground force	نیروی زمینی
ground liaison	رابط زمینی
ground liaison	گروه رابط زمینی در فرودگاه شکاریهاربط زمینی
ground line	خط زمین
ground loop	تغییر ناگهانی جهت حرکت هواپیما با ارابه فرود
ground nadir	نقطه سمت القدم هواپیما درعکاسی هوایی
ground niche	پالوئک
ground note	نت زمینه
ground nut	بادام زمینی
ground observation	دیدبانی زمینی
ground observation	دیدبانی ازروی زمین
ground observer	دیدبان زمینی
ground landlord	کسی که زمینی را برای ساختمان کردن اجاره میدهد
ground landlord	مالک عرصه
ground judge	داور زمین شمشیربازی
ground force	1 army :syn
ground forces	نیروی زمینی
ground forces	نیروهای زمینی
ground game	روش استفاده از مانور دویدن
ground glass	نوعی شیشه نورافشان که دارای سطحی تراشیده است
ground grainer	مهاجمی که پیشروی میکند
ground gudgeon	ماهی تیان
ground hog	موش خرمای کوهی
ground indicator	اشکارساز اتصال با زمین
ground ivy	پاپیتال خاکی
ground joint	اتصال سنبادهای
ground plate	صفحه زمین
ground position	ایستگاه زمینی
ground state	کمترین نیرو
ground state	نیروی اساسی حالت اساسی
ground state	تراز اصلی
ground state	حالت پایه
ground stroke	ضربه پس از تماس توپ تنیس با زمین
ground suppressor	برطرف کننده کوتهمداری
ground surface	کف زمین
ground surveillance	مراقبت زمینی
ground surveillance	تجسس زمینی
ground swell	طغیان شدید و وسیع اب اقیانوس
ground swell	امواج
ground speed	سرعت زمینی
ground speed	سرعت دویدن هواپیما در روی باند سرعت دویدن روی باند سرعت گرفتن هواپیما روی زمین
ground sea	خیزاب دریاکه علت نمایانی نداشته باشد
ground position	نقطه تصویرزمینی هواپیمای در حال عکاسی
ground position	موقعیت زمینی
ground position	در خاک نشستن
ground potential	پتانسیل زمین
ground readiness	اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
ground resolution	قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
ground return	بازتاب زمینی
ground return	برگشت زمینی
ground return	انعکاسات سطح زمین روی صفحه رادار امواج انعکاسی زمین
ground rule	دستورالعمل
ground rule	وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
ground swell	موج سطحی
breeding ground	جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
recreation ground	زمینبازی
On what basis (ground)	بر چه اساسی ؟
The aircraft got off the ground .	هواپیما اززمین بلند شد
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
feet on the ground <idiom>	عقاید عاقلانه
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
give ground <idiom>	عقب نشینی کردن
ground floor <idiom>
have one's feet on the ground <idiom>	کاربردی ومعقول بودن
home ground	آشنا بهمحیط
ground staff	افرادنگهداریکنندهیکزمینورزشی
breeding ground	بستره
breeding ground	گانگاه
breeding ground	محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
ground-to-air	زمین به هوا
ground-to-air	آتش زمین به هوا
ground moraine	منبعیخزیرزمینی
ground sill	پایهیزمینه
common ground	نقطهنظراتمشترک
dumping ground	محلتخلیهزباله
feeding ground	محلیکهبهپرندگانغذا دادهمیشود
ground rules	قوانینپایهایواساسی
lose ground <idiom>	به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
on shaky ground <idiom>	متزلزل ،نا امن
to keep one's feet on the ground <idiom>	واقع بین ماندن
to keep one's feet on the ground <idiom>	علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
ground-plan	[نقشه همتراز با زمین]
to grub the ground	ریشه های زمینی را کندن
hunting ground	صیدگاه
hunting ground	شکار گاه
to be dashed to the ground	از نظر روحی خرد شدن
to keep one's feet on the ground <idiom>	آرام و استوار ماندن
run into the ground <idiom>	بیش ازاندازه کارکشیدن
stand one's ground <idiom>	حمایت از جایگاه شخص
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
basic ground	زمینه و متن اصلی فرش
ground color	رنگ زمینه
ground color	رنگ اصلی متن فرش
ground loom	دار زمینی [قالی]
ground loom	دار عشایری [قالی]
ground loom	دارهای قابل حمل [قالی]
ground section	بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
pervious ground	زمین تراوا زمین نفوذپذیر
to be dashed to the ground	متروک ماندن
to cover much ground	جامع بودن
to cover much ground	رسابودن
to cover much ground	وسیع بودن
to fall to the ground	زمین خوردن
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground	متروک ماندن