Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 143 (8 milliseconds)
English
Persian
gutter child
بچه موچه گرد
Other Matches
gutter
ء برو شیروانی
gutter
جوی
gutter
شیاردارکردن
gutter
اب رودار کردن قطره قطره شدن
gutter
سیم راهه
gutter
جوی کنارخیابان
gutter
ابرو
gutter
ابرو شیروانی
gutter
ناودان
gutter
راه اب
gutter
فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
gutter
فاضل اب
gutter
اب رو
gutter
ناودان
street gutter
جوی
gutter ball
گویی که به شیار میافتد
eaves-gutter
ناوادن
trough gutter
سر ناودان
street gutter
نهر کنار خیابان و راه
street gutter
ابرو
halfround gutter
ناودان دورتمام
halfround gutter
ناودان نیم گرد
gutter snipe
کناس
gutter bird
گنجشک
gutter snipe
بچه کوچه گرد
gutter man
دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
gutter bracket
بست ناودان
gutter bird
ادم فرومایه
box gutter
ابرو صندوقهای
gutter press
نگارش هایامطبوعات پست
trough gutter tile
سفال ناودانی
The rain gutter is blocked up with leaves.
برگ ها ناودان باران را مسدود کرده اند.
with child
ابستن حامله
child
طفل
child
ionship relat child parent
from a child
ازهنگام بچگی
child
parent
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
to get with child
ابستن کردن
child
کودک
with child
<idiom>
حامله شدن
only child
تک فرزند
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
child
ولد
child
فرزند
he is my only child
فرزند یگانه من است
child
بچه
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
problem child
فرزند مسئله دار
rejected child
کودک مطرود
problem child
کودک مشکل افرین
natural child
طفل حرامزاده
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
poor child
بیچاره بچه
nurse child
فرزند خوانده
nurse child
فرزند رضائی
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
child prodigy
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
child's play
بچه بازی
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child
کودک گرگ پرورده
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
to beat a child
کتک زدن بچه
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
Watch the child !
مواظب بچه باش !
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
natural child
بچه نامشروع
an abortive child
فگانه
child development
رشد کودک
child in the womp
حمل
unborn child
حمل
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child custody
حضانت
child centered
کودک محور
backward child
کودک عقب مانده
big with child
ابستن
big with child
حامله
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
an abortive child
بچه سقط شده
child abuse
بهره کشی از کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
god child
بچه تعمیدی
god child
فرزندتعمیدی
grand child
نوه
adopted child
فرزند خوانده
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
illegitimate child
طفل نامشروع
in child birth
درحال زایمان
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
lost child
طفل لقیط
foster child
فرزند خوانده
feral child
کودک وحشی
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
elf child
بچه عوضی
child study
کودک پژوهی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
female slave with a child
ام ولد
female slave with a child
master her from child witha
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
child labor laws
قوانین کار کودکان
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
blood money of an unborn child
دیه جنین
blood money of an unborn child
غره
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com