Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
half dome
نیم گنبد
Other Matches
dome
برامدگی
dome
گرده ماهی
dome
گنبد زدن منزلگاه
dome
کلاهک دودکش
[شیمی]
dome
کله
[اصطلاح روزمره]
dome
گنبد دودکش
[شیمی]
dome
سر
[اصطلاح روزمره]
dome
کلاهک رادار برجک خودرو زرهی
dome
گنبد سونار
dome
گنبد
dome
قبه
dome
قلعه گرد
dome
شلجمی
dome tent
چادرگنبدی
dome-pot
لوله سفالی
dome-pot
ظرف سفالی
Mihrab dome
محرابگنبدی
porch dome
دالانگنبدی
projection dome
گنبدپرتوافکن
rotating dome
حوزهچرخشی
glass dome
برآمدگیشیشهای
dome lamp
لامپ سقفی
dome dam
سد گنبدی
dome roof
سقفگنبدی
dome shutter
حائلکروی
dome-pot
دیگ سفالی
dome light
چراغ برجک
dome light
چراغ بالای طاق خودرو
sonar dome
کلاهه ردیاب
spherical dome
گنبد دور تمام
square dome
چهار طاقی
pendentive dome
گنبد اویخته
thickness of a dome
طبره
geodesic dome
گنبد متشکل ازسطوح هندسی
furnace dome
قسمت فوقانی کوره
multiple dome dam
سد چند گنبدی
one is half of two
یکی نیمی است از دو
one half of
یک نصف
right half
نیمهراست
half way
واقع در نیمه راه
one half of
نیمی از
half way
نیمه راه
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
one's better half
زن بطور کنایه
ones better half
زن
half a d.
شش تا
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half a d.
نیم دو جین
to go off half
بی گدارباب زدن
half and half
نصفانصف
half and half
بالمناصفه
second half
نیمه دوم
outside half
هافبک کناری
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
نیم
half
نیمی
half
بطور ناقص
half
نیمه نخست
half
نصف
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
first half
نیمه نخست
half
یکی از دو بخش معادل
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
کارتن با طول نصفه
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
شریک ناقص
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
نصفه
half
طرف
half
سو
half timber
الوار کوتاه
half tone
سایه روشن
half tone
سایه روشن زدن
half step
نیم قدم
half track
هاف تراک
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half tracked
نیمه شنی
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
نیم پرده
half tide
حالت وسط جزر ومد
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step
نیم گام
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half time
نصف وقت
half staff
نیم افراشته
half time
نیم وقت
half time
نیمه بازی
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole
نیم تخت زدن
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half shadow
نیم سایه
half sole
نیم تخت انداختن
half of my time
نیمی ازوقت من
half penny
سکه نیم پنی
half pay
حق مستمری
half pay
حق انتظار خدمت
half pay
حقوق ناتمام
half pace
سکو
half pace
تخت گاه
half pace
شاه نشین
half nephew
پسرناخواهری
half nephew
پسرنابرادری
half moon
هرچیزهلالی شکل
half moon
هلالی
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon
نصفه ماه
half mast
نیم افراشتن پرچم
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pint
کوچک
half pint
کوچولو
half sole
نیم تخت
half slip
زیر پیراهنی
half slip
ژوپن
half sister
خواهر ناتنی
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half seas over
پاتیل
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half round
نیم گرد
half relief
نیم برجسته
half reaction
نیم واکنش
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half truth
سخن نیم راست
half-slip
زیرداخلی
half barb
پیکاننصفه
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
for half board
برای نیم پانسیون
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
half price
نصف قیمت
centre half
نیمهمیانی
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half-bat
آجر نیمه
half-column
نیمه ستون
half-figure
پیکره انتهایی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
half handle
نیمدسته
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half-day
کارنیمروز
half-price
نیمبها
half-term
تعطیلیبینترم
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked
<idiom>
احمق
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-timbered
نیمه چوبی
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
it is half cooked
نیم پخته است
it is not half bad
هیچ بد نیست
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
left half
نیمهچپ
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
نگهبان راست
one and half pass
یک و نیم گذری
of half blood
ناتنی
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
مدارا کردن
lap half
پیوند نیم نیم
it is not half bad
انجا بداست
half truth
حقیقت ناقص
half century
05 امتیاز یا بیشتر توپزن درمسابقه کریکت
half baked
بی تجربه
half baked
خل
half baked
ناپخته ناقص
half baked
نیم پخته
half back
میان
half back
میان بازی کن
half astern
نصف قدرت به عقب
half area
محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half angle
نیمساز
half cock
چخماق در حال نیم پا
half adder
نیمه جمع کننده
half a rial
نیم ریال
half pst two
دوونیم
half past two
دوونیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com