Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English
Persian
half faced
نیمرخ
half faced
دارای صورت لاغر
half faced
نیمه کاره
Other Matches
faced
رودار
two-faced
دو وجهه
two-faced
ادم دو رو
two faced
دو رو
two faced
دو وجهه
two faced
ادم دو رو
faced
صفحه دار
two-faced
<idiom>
ناسپاس ،خیانت
two-faced
دو رو
self faced
نتراشیده
double faced
دورو
double faced
دوجانبه
bare faced
روگشاده
dog faced
سگ رو
pug faced
بوزینه رو
bold faced
جسور
chub faced
پهن رخسار
double-faced
فرش های دو رو
[فرشی که پشت و روی آن دارای پرز باشد.]
brazen faced
پررو
brazen faced
بی شرم
bold faced
گستاخ
double faced
دو سر
fair faced
خوبرو
janus faced
حیله گر
janus faced
ادم دورو دغلباز
diamond-faced
روستایی سازی
whey faced
ادم رنگ پریده رنگ پریده
bare faced
بیشره
bare faced
بیحیا
poker-faced
حالتیکهاحساساتشما رانشانندهد
open faced
گشاده رو
open faced
دارای سیمای بازو بی تزویر
red-faced
کسیصورتشقرمزرنگشدهاست
straight-faced
خونسرد درونریز
pasty faced
رنگ پریده
false faced
ریاکار
fair faced
حق به جانب
janus faced
دورو
bold faced type
حروف سیاه برجسته
A persistent ( brazen - faced ) beggar .
گدای سامره ( سمج )
oval faced chaser punch
قلم خوشه
second half
نیمه دوم
half and half
بالمناصفه
one's better half
زن بطور کنایه
one is half of two
یکی نیمی است از دو
one half of
یک نصف
one half of
نیمی از
half way
نیمه راه
half way
واقع در نیمه راه
to go off half
بی گدارباب زدن
half and half
نصفانصف
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
ones better half
زن
half a d.
نیم دو جین
half a d.
شش تا
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
right half
نیمهراست
half
نصف
outside half
هافبک کناری
half
نیمه نخست
half
نیمی
half
شریک ناقص
half
طرف
half
سو
first half
نیمه نخست
half
یکی از دو بخش معادل
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
کارتن با طول نصفه
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
نصفه
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half
بطور ناقص
half
نیم
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half time
نیم وقت
half time
نیمه بازی
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half tone
نیم پرده
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
سایه روشن
half tone
سایه روشن زدن
half time
نصف وقت
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half timber
الوار کوتاه
half sole
نیم تخت زدن
half staff
نیم افراشته
half step
نیم قدم
half sole
نیم تخت انداختن
half step
نیم گام
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half mast
نیم افراشتن
half sole
نیم تخت
half tide
حالت وسط جزر ومد
half moon
نصفه ماه
half track
هاف تراک
half slip
زیر پیراهنی
half penny
سکه نیم پنی
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half shadow
نیم سایه
half pint
کوچک
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half seas over
پاتیل
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half round
نیم گرد
half relief
نیم برجسته
half reaction
نیم واکنش
half pay
حق مستمری
half pay
حق انتظار خدمت
half sister
خواهر ناتنی
half mast
نیم افراشته
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half mast
نیم افراشتن پرچم
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon
هلالی
half slip
ژوپن
half moon
هرچیزهلالی شکل
half nephew
پسرنابرادری
half nephew
پسرناخواهری
half of my time
نیمی ازوقت من
half pace
شاه نشین
half pace
تخت گاه
half pace
سکو
half pay
حقوق ناتمام
half pint
کوچولو
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
تعطیلیبینترم
half-price
نیمبها
half-day
کارنیمروز
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
half handle
نیمدسته
half barb
پیکاننصفه
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked
<idiom>
احمق
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-column
نیمه ستون
half-bat
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half
نیمهمیانی
half-timbered
نیمه چوبی
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
half truth
حقیقت ناقص
half truth
سخن نیم راست
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
it is half cooked
نیم پخته است
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
نگهبان راست
half-figure
پیکره انتهایی
one and half pass
یک و نیم گذری
of half blood
ناتنی
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
مدارا کردن
lap half
پیوند نیم نیم
it is not half bad
انجا بداست
it is not half bad
هیچ بد نیست
half tracked
نیمه شنی
half mast
نیم افراشتگی
half-baked
نیم پخته
half breed
ادم دورگه
half breed
از نژاد مختلف
half bred
بی تربیت
half bred
دورگه
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
half boot
نیم چکمه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com