Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
half hard
نیم سخت
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
first half
نیمه نخست
half way
واقع در نیمه راه
right half
نیمهراست
outside half
هافبک کناری
half and half
بالمناصفه
half and half
نصفانصف
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
half a d.
نیم دو جین
half way
نیمه راه
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
to go off half
بی گدارباب زدن
one's better half
زن بطور کنایه
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
one half of
نیمی از
one half of
یک نصف
one is half of two
یکی نیمی است از دو
ones better half
زن
second half
نیمه دوم
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half a d.
شش تا
half
یکی از دو بخش معادل
half
نصف
half
نیمه نخست
half
بطور ناقص
half
نیمی
half
شریک ناقص
half
طرف
half
سو
half
نصفه
half
نیم
half
کارتن با طول نصفه
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard by
درنزدیکی
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard by
نزدیک
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
it is hard to say
نمیتوان گفت
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard
مشکل شدید
hard
خطا
hard
خطای موقت در سیستم
hard
سخت
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
دشوار
hard
قوی
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
بسرعت
hard
بشدت
hard
خسیس درمضیقه
hard
زمخت
hard
سفت
hard
سخت گیر نامطبوع
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard of d.
دیرهضم
hard of d.
ناگوارا
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard to please
مشکل پسند
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
سخت در مقابل نرم
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
half moon
نصفه ماه
half relief
نیم برجسته
half nephew
پسرنابرادری
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half mast
نیم افراشتن پرچم
half-slip
زیرداخلی
half moon
هرچیزهلالی شکل
left half
نیمهچپ
half penny
سکه نیم پنی
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
half pint
کوچک
half fare
نصف قیمت
half of my time
نیمی ازوقت من
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pay
حق مستمری
half pint
کوچولو
half reaction
نیم واکنش
half nephew
پسرناخواهری
half pay
حق انتظار خدمت
half pay
حقوق ناتمام
half pace
سکو
half pace
تخت گاه
half pace
شاه نشین
half-side
نصفیکطرف
half moon
هلالی
half mast
نیم افراشته
half knot
گره خفتی
half knot
نیم گره
half-term
تعطیلیبینترم
half hour
03 دقیقه
half hearted
از روی بی علاقگی
half hour
نیم ساعت
half hose
جوراب مردانه
half hitching
نیم خفت زدن
half hitch
نیم خفت
half hearted
مردد
half hitch
نیم گره
half hitch
گره نیم خفت
half hearted
از روی دودلی
half heartedness
بی میلی سردی
half-price
نیمبها
half left
فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
half length
نیم پیکر
half mast
نیم افراشتن
half mast
نیم افراشتگی
half made
نیم دیوانه
half made
اندکی دیوانه
half mad
خل
half mad
اندکی دیوانه
half long
حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half loaded
سلاح نیمه خرج گذاری شده
half loaded
سلاح نیمه پر
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half life
نیمه عمر تشعشعی موادرادیواکتیو نیمه عمر
half-day
کارنیمروز
half length
نصف درازا
half length
تصویر نیم تنه مجسمه نیم تنه
half heartedness
عدم خلوص
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
centre half
نیمهمیانی
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
half truth
حقیقت ناقص
half truth
سخن نیم راست
half tracked
نیمه شنی
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track
هاف تراک
half yearly
شش ماهه
half yearly
نیم ساله
half-timbered
نیمه چوبی
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
it is half cooked
نیم پخته است
it is not half bad
هیچ بد نیست
it is not half bad
انجا بداست
lap half
پیوند نیم نیم
meet half way
مدارا کردن
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
of half blood
ناتنی
one and half pass
یک و نیم گذری
right half back
نگهبان راست
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
half barb
پیکاننصفه
half tone
سایه روشن زدن
half tone
سایه روشن
half sole
نیم تخت
half slip
زیر پیراهنی
half slip
ژوپن
half sister
خواهر ناتنی
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half indexing
فهرستسازینیمه
half shadow
نیم سایه
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half seas over
پاتیل
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half round
نیم گرد
half sole
نیم تخت انداختن
half sole
نیم تخت زدن
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
نیم پرده
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time
نیمه بازی
half time
نیم وقت
half time
نصف وقت
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half timber
الوار کوتاه
half handle
نیمدسته
half tide
حالت وسط جزر ومد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com