English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
half indexing فهرستسازینیمه
Other Matches
indexing فهرست سازی
indexing شاخص گذاری
indexing نوشتن اندیس برای کتاب
indexing فرآیند ساخت و ذخیره سازی لیستی از رکوردها
indexing استفاده از روش آدرس دهی اندیس به کامپیوتر
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
indexing زبان ساخت کتابخانه یا اندیس کتاب
pre indexing فهرست سازی قبلی
post indexing فهرست سازی بعدی
post indexing شاخص گذاری بعدی
pre indexing شاخص گذاری قبلی
outside half هافبک کناری
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
second half نیمه دوم
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half بی گدارباب زدن
ones better half زن
one's better half زن بطور کنایه
one is half of two یکی نیمی است از دو
half way واقع در نیمه راه
half way نیمه راه
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
half and half بالمناصفه
half and half نوعی ابجو انگلیسی
half a d. نیم دو جین
half a d. شش تا
one half of نیمی از
one half of یک نصف
right half نیمهراست
half نیمه نخست
first half نیمه نخست
half سو
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half یکی از دو بخش معادل
half طرف
half شریک ناقص
half نصفه
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half نیمی
half کارتن با طول نصفه
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half نصف
half بطور ناقص
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half and half نصفانصف
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half نیم
half slip ژوپن
half timber الوار کوتاه
half pint کوچک
half timber ساخته شده از الوار کوتاه
half seas over مست خراب
half sole نیم تخت
half sister خواهر ناتنی
half time نیم وقت
half time نیمه بازی
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half tone نیم پرده
half tone رنگ متوسط سایه رنگ
half tide حالت وسط جزر ومد
half seas over پاتیل
half slip زیر پیراهنی
half staff نیم افراشته
half step نیم قدم
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half step نیم گام
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half shadow نیم سایه
half time نصف وقت
half sole نیم تخت انداختن
half section نیم مقطع
half section نیم برش
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole نیم تخت زدن
half mast نیم افراشته
half moon هرچیزهلالی شکل
half moon هلالی
half moon تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon نصفه ماه
half mast نیم افراشتن پرچم
half mast نیم افراشتگی پرچم
half mast نیم افراشتن
half mast نیم افراشتگی
half made نیم دیوانه
half made اندکی دیوانه
half mad خل
half mad اندکی دیوانه
half long حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half loaded سلاح نیمه خرج گذاری شده
half nephew پسرنابرادری
half nephew پسرناخواهری
half of my time نیمی ازوقت من
half round گج بری نیم گرد
half round نیم دایره
half round نیم گرد
half relief نیم برجسته
half reaction نیم واکنش
half pint کوچولو
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny سکه نیم پنی
half pay حق مستمری
half pay حق انتظار خدمت
half pay حقوق ناتمام
half pace سکو
half pace تخت گاه
half pace شاه نشین
half loaded سلاح نیمه پر
half tone سایه روشن
half-pace شاه نشین نیم گرد
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term تعطیلیبینترم
half-price نیمبها
half-day کارنیمروز
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half نیمهچپ
half-slip زیرداخلی
half-side نصفیکطرف
half-glasses عینک یک چشمی
half handle نیمدسته
half barb پیکاننصفه
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half نیمهمیانی
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked <idiom> احمق
half-moon سنگر نیم هلالی
half-figure پیکره انتهایی
half-column نیمه ستون
half-bat آجر نیمه
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half price نصف قیمت
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board برای نیم پانسیون
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
half-timbered نیمه چوبی
to see with half an eye ازگوشه چشم دیدن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
half word نیم کلمه
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width نیم پهنا
half way houses خانههای امادگی
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
half volley ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view نیم نما
half truth حقیقت ناقص
half truth سخن نیم راست
half tracked نیمه شنی
half track خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track هاف تراک
half yearly شش ماهه
half yearly نیم ساله
half-timbering ساختمان نیمه چوبی
standoff half بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back نگهبان راست
one and half pass یک و نیم گذری
of half blood ناتنی
meet half way مدارا کردن
lap half پیوند نیم نیم
it is not half bad انجا بداست
it is not half bad هیچ بد نیست
it is half cooked نیم پخته است
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
he did half swear سخت سوگندیادکردن
half tone سایه روشن زدن
half caste دارای پدر اروپایی ومادر هندوستانی
half witted خل
half-witted مخبط
half-witted خل
half-mast نیمه افراشتگی
half-mast پرچم نیمه افراشته
half-mast نیمه افراشتن
half wit کم ذوق
half blood نابرادری یا ناخواهری دورگه
half binding جلدنیم چرم
half baked خام
half wit ادم احمق ونادان ابله
half baked خل
half baked ناپخته ناقص
half witted مخبط
half-baked ناقص
half blooded دورگه
half cap سلام با اندک تکانی درکلاه
half cap نیم سلام
half brother برادر ناتنی
half brother نابرادری
half-baked نیم پخته
half-baked نیم پز
half breed ادم دورگه
half breed از نژاد مختلف
half bred بی تربیت
half bred دورگه
half bound درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
half boot نیم چکمه
half baked نیم پخته
half back میان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com