Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
half penny
سکه نیم پنی
Other Matches
A penny saved is a penny earned..
<proverb>
یک شاهى پس اندار یک شاهى در آمد است .
penny
شاهی
not have a penny to one's name
<idiom>
آهی در بساط نداشتن
penny
کوچکترین واحد پول انگلیس وامریکا
penny worth
انچه برابر یک پنی میتوان خرید
He has not a penny to bless himself with .
<proverb>
یتى یک پنى ندارد که خرج خود کند.
peter penny
زکات سالیانه که بیشتر به پاپ میداند
penny worth
بها
penny worth
معامله
penny worth
سودا
penny wise
یک قازی
in for a penny, in for a pound
<idiom>
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
penny worth
ارزش یک پنی
scrape penny
خسیس
scrape penny
لئیم
penny worth
مقدار کم
catch penny
قابل تبدیل به پول
penny farthing
دوچرخههایقدیمیکهچرخجلوازعقببزرگتربود
penny-pinching
تمرینبرایکمخرجکردنوصرفهجوبودن
You must account for every penny.
باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
penny whistles
نی کودکانه
penny whistles
نی لبک ساده
penny whistle
نی کودکانه
penny whistle
نی لبک ساده
In for a penny, in for a pound.
آب که ازسر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
penny for one's thoughts
<idiom>
فکرت را به من بگو
penny wise
صرفه جو
At last the penny dropped!
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
penny bank
دیناری
penny bank
بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
penny a liner
کسیکه مقالات ارزان برای روزنامه می فرستد و ازروی سطر شماری پول می گیرد
penny a line
ارزان نویس بی مایه
penny a line
پست
penny a line
ارزان
penny barber
دلاک ارزان یا دینار گیر
luck penny
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
penny cress
خردل پارسی
penny gaff
نمایشگاه ارزان
a penny for your thoughts
<idiom>
[طریقه ای پرسش در مورد اینکه طرف مقابل به چی فکر می کند؟]
At last the penny dropped!
<idiom>
آخرش دوزاریش افتاد!
[اصطلاح]
penny pinch
ذره ذره پول خرج کردن بالئامت خرج کردن
penny in the slot
سوراخی برای انداختن پول خرد در ان تعبیه شده و پول را در ان می اندازند
penny bank
صندوق پس انداز
It is not worth a damn ( penny ) .
به مفت هم نمی ارزد
at a great penny worth
گران
at a great penny worth
به بهای زیاد
penny wise and pound foolish
صرفه جو در پنی و ولخرج درلیره
penny wise and pound foolish
دینار شناس و ریال شناس
penny-wise and pound-foolish
<idiom>
توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
A penny for your thoughts . Whats exactly on your mind ?
به چی؟ فکر می کنی ؟چرا در فکری ؟
Much as the snake hates the penny-royal, the herb .
<proverb>
مار از پونه بدش مى آید در لانه اش سبز مى شود .
half a d.
شش تا
half a d.
نیم دو جین
half way
نیمه راه
half way
واقع در نیمه راه
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
one half of
نیمی از
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
one is half of two
یکی نیمی است از دو
one's better half
زن بطور کنایه
second half
نیمه دوم
half and half
بالمناصفه
half and half
نصفانصف
outside half
هافبک کناری
ones better half
زن
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
one half of
یک نصف
to go off half
بی گدارباب زدن
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
طرف
half
بطور ناقص
half
نیمه نخست
half
نصف
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
کارتن با طول نصفه
first half
نیمه نخست
half
یکی از دو بخش معادل
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
نیمی
right half
نیمهراست
half
نصفه
half
نیم
half
شریک ناقص
half
سو
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half truth
حقیقت ناقص
half truth
سخن نیم راست
half sole
نیم تخت
half view
نیم نما
half tracked
نیمه شنی
half time
نیم وقت
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half tone
نیم پرده
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half timber
الوار کوتاه
half time
نصف وقت
half tone
سایه روشن
half tone
سایه روشن زدن
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half time
نیمه بازی
half tide
حالت وسط جزر ومد
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half round
نیم گرد
half relief
نیم برجسته
half reaction
نیم واکنش
half pint
کوچولو
half pint
کوچک
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pay
حق مستمری
half pay
حق انتظار خدمت
half pay
حقوق ناتمام
half pace
سکو
half pace
تخت گاه
half pace
شاه نشین
half seas over
مست خراب
half seas over
پاتیل
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step
نیم گام
half step
نیم قدم
half staff
نیم افراشته
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole
نیم تخت زدن
half sole
نیم تخت انداختن
half slip
زیر پیراهنی
half slip
ژوپن
half sister
خواهر ناتنی
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half shadow
نیم سایه
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half of my time
نیمی ازوقت من
left half
نیمهچپ
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked
<idiom>
احمق
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
right half back
نگهبان راست
for half board
برای نیم پانسیون
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
half-wit
کودن
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
half-timbered
نیمه چوبی
half-slip
زیرداخلی
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half-glasses
عینک یک چشمی
half-day
کارنیمروز
half indexing
فهرستسازینیمه
half handle
نیمدسته
half barb
پیکاننصفه
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half
نیمهمیانی
half-price
نیمبها
half-term
تعطیلیبینترم
half price
نصف قیمت
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
it is not half bad
هیچ بد نیست
it is half cooked
نیم پخته است
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
it is not half bad
انجا بداست
lap half
پیوند نیم نیم
meet half way
مدارا کردن
half-bat
آجر نیمه
half-column
نیمه ستون
half-figure
پیکره انتهایی
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
half-side
نصفیکطرف
one and half pass
یک و نیم گذری
of half blood
ناتنی
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
half way houses
خانههای امادگی
half court
قسمت سرویس زمین تنیس
half back
میان
half baked
نیم پخته
half baked
ناپخته ناقص
half baked
خل
half baked
بی تجربه
half baked
خام
half binding
جلدنیم چرم
half blood
نابرادری یا ناخواهری دورگه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com