Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
half timber
الوار کوتاه
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
Other Matches
timber
طنین دار شبیه صدای زنگ
timber
چوب
timber
تیر
timber
الوار
timber
کنده
timber
صدای خشک ناهنجار
timber
با الوار و تیر پوشاندن
Timber!
درخت داره می افتد!
[تازه اره شده]
timber
درخت الواری
timber
تیر چوبی
timber
دنده عرضی
timber
چوب ساختمانی
the timber warped
تیر تاب برداشت
timber frame
قالبچوبی
roof timber
سقفچوبی
mine timber
الوار معدن
mine timber
تیر چوبی معدن
to tail in a timber
یک سرتیری رادرتوی دیوارقراردادن
ground timber
تیر کف
timber dam
سد چوبی
timber dam
سدی که اسکلت ان از چوب ساخته شده باشد
timber assembling
اتصال چوبی
the timber warped
تیرپیچ خورد
structural timber
الوار ساختمانی
round timber
چوب گرد
squared timber
الوار چارتراش
ground timber
تیر طولی
timber framing
استخوانبندی چوبی
timber work
چوبکاری
timber toe
کسی که پای چوبین دارد
timber pile
پایه چوبی
timber line
دار مرز
timber hitch
گره وصل کردن زه به شاخه پایین کمان
carcassing timber
الوار
clear timber
چوب سالم
timber hitch
گره تیر
sawed timber
الوار چارتراش
round timber
گرده بینه
timber for roofs or trusses
چوب خرپای سقف
half
نیم
outside half
هافبک کناری
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
یکی از دو بخش معادل
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half
بی گدارباب زدن
ones better half
زن
half
نصف
half
نصفه
second half
نیمه دوم
half
سو
half and half
بالمناصفه
half and half
نصفانصف
half
طرف
half
شریک ناقص
half
نیمی
half
بطور ناقص
half a d.
نیم دو جین
half
نیمه نخست
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
first half
نیمه نخست
one's better half
زن بطور کنایه
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half way
واقع در نیمه راه
half a d.
شش تا
right half
نیمهراست
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
one is half of two
یکی نیمی است از دو
one half of
یک نصف
half
کارتن با طول نصفه
half way
نیمه راه
one half of
نیمی از
half time
نصف وقت
half time
نیمه بازی
half time
نیم وقت
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half tone
نیم پرده
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
سایه روشن
half tone
سایه روشن زدن
half track
هاف تراک
half sole
نیم تخت زدن
half truth
سخن نیم راست
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half staff
نیم افراشته
half tracked
نیمه شنی
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half step
نیم قدم
half step
نیم گام
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half tide
حالت وسط جزر ومد
half sole
نیم تخت انداختن
half sole
نیم تخت
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pay
حق مستمری
half pay
حق انتظار خدمت
half pay
حقوق ناتمام
half pace
سکو
half pace
تخت گاه
half pace
شاه نشین
half of my time
نیمی ازوقت من
half nephew
پسرناخواهری
half nephew
پسرنابرادری
half moon
هرچیزهلالی شکل
half moon
هلالی
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon
نصفه ماه
half mast
نیم افراشتن پرچم
half pint
کوچک
half pint
کوچولو
half slip
زیر پیراهنی
half penny
سکه نیم پنی
half slip
ژوپن
half sister
خواهر ناتنی
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half shadow
نیم سایه
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half seas over
پاتیل
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half round
نیم گرد
half relief
نیم برجسته
half reaction
نیم واکنش
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
half-baked
<idiom>
احمق
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
تعطیلیبینترم
half-price
نیمبها
half-day
کارنیمروز
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-figure
پیکره انتهایی
half-column
نیمه ستون
half-bat
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
half handle
نیمدسته
half barb
پیکاننصفه
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
it is half cooked
نیم پخته است
it is not half bad
هیچ بد نیست
centre half
نیمهمیانی
half-timbered
نیمه چوبی
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
نگهبان راست
one and half pass
یک و نیم گذری
of half blood
ناتنی
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
مدارا کردن
lap half
پیوند نیم نیم
it is not half bad
انجا بداست
half truth
حقیقت ناقص
half brother
برادر ناتنی
half-mast
نیمه افراشتگی
half breed
ادم دورگه
half breed
از نژاد مختلف
half-mast
پرچم نیمه افراشته
half bred
بی تربیت
half bred
دورگه
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
half boot
نیم چکمه
half-mast
نیمه افراشتن
half wit
کم ذوق
half blooded
دورگه
half wit
ادم احمق ونادان ابله
half wit
کودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com