Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
half truth
سخن نیم راست
half truth
حقیقت ناقص
Other Matches
truth
راستی
the truth will out .
<proverb>
یقیقت بر ملا خواهد شد .
to tell the truth
راست گفتن
truth
صدق
truth
حقیقت
truth
درستی صداقت
I would like to know the truth.
من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
The truth was known to no one other than himself.
هیچ کس به غیر از خود او
[مرد]
حقیقت را نمی دانست.
to tell the truth
حرف راست زدن
truth value
ارزش درستی
tell the truth
حقیقت را گفتن
in truth
در حقیقت
in truth
براستی
moments of truth
دم سرشتنما
moments of truth
لحظهی راستیننما
to thrash out the truth
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
approving truth
حقیقت مسلم
truth table
روش بیان تابع منط ق به عنوان خروجی یک مجموعه ورودیهای ممکن
moments of truth
هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
moment of truth
لحظهی راستیننما
approving truth
دلیل قانع کننده
moment of truth
هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
Swear to tell the truth .
قسم بخور که راست بگویی
To speak the truth.
حقیقت را گفتن
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
truth table
جدول درستی جذول صحت
truth table
جدول ارزش
[منطق]
[ریاضی]
Nothing hurts like the truth.
حقیقت تلخ است
home truth
حقایقیکهدربارهخودتاناز دیگریمیفهمید
moment of truth
دم سرشتنما
truth table
در جبر بولی
truth table
دو مقدار
I would like to learn the truth.
من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
the truth of if is doubted
درحقیقت
the truth of if is doubted
ان تردی است
the truth of if is doubted
صحت ان موردتایید است
in the interests of truth
برای خاطر راستی
truth table
جدول درستی
truth table
جدول صحت
truth drug
داروی کشف حقیقت
To tell you the truth. Frankly speaking.
راستش رابخواهی
thereis not a p of truth init
ذرهای راستی دران نیست
half way
واقع در نیمه راه
one half of
نیمی از
one half of
یک نصف
one is half of two
یکی نیمی است از دو
one's better half
زن بطور کنایه
half way
نیمه راه
ones better half
زن
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
outside half
هافبک کناری
to go off half
بی گدارباب زدن
half and half
بالمناصفه
half and half
نصفانصف
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half a d.
نیم دو جین
half a d.
شش تا
second half
نیمه دوم
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
half
طرف
half
شریک ناقص
half
نیمی
half
بطور ناقص
half
نیمه نخست
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
نصف
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
نیم
half
نصفه
half
سو
first half
نیمه نخست
right half
نیمهراست
half
کارتن با طول نصفه
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
یکی از دو بخش معادل
half pace
شاه نشین
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half tide
حالت وسط جزر ومد
half tracked
نیمه شنی
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track
هاف تراک
half tone
سایه روشن زدن
half tone
سایه روشن
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
نیم پرده
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time
نیمه بازی
half time
نیم وقت
half time
نصف وقت
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half timber
الوار کوتاه
half view
نیم نما
half shadow
نیم سایه
half relief
نیم برجسته
half round
نیم گرد
half round
نیم دایره
half seas over
مست خراب
half seas over
پاتیل
half section
نیم برش
half section
نیم مقطع
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole
نیم تخت زدن
half sole
نیم تخت انداختن
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half sister
خواهر ناتنی
half sole
نیم تخت
half slip
زیر پیراهنی
half reaction
نیم واکنش
half pint
کوچولو
half pint
کوچک
half step
نیم گام
half step
نیم قدم
half nephew
پسرنابرادری
half nephew
پسرناخواهری
half staff
نیم افراشته
half of my time
نیمی ازوقت من
half pace
تخت گاه
half pace
سکو
half pay
حقوق ناتمام
half pay
حق انتظار خدمت
half pay
حق مستمری
half penny
سکه نیم پنی
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half round
گج بری نیم گرد
half slip
ژوپن
right half back
نگهبان راست
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
half-baked
<idiom>
احمق
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
تعطیلیبینترم
half-price
نیمبها
half-day
کارنیمروز
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
half-side
نصفیکطرف
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-figure
پیکره انتهایی
half-column
نیمه ستون
half-bat
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
it is not half bad
هیچ بد نیست
it is half cooked
نیم پخته است
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
it is not half bad
انجا بداست
lap half
پیوند نیم نیم
meet half way
مدارا کردن
half handle
نیمدسته
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half
نیمهمیانی
half-timbered
نیمه چوبی
half barb
پیکاننصفه
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
one and half pass
یک و نیم گذری
of half blood
ناتنی
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half column
شبه ستون
half baked
خام
half baked
بی تجربه
half baked
خل
half baked
ناپخته ناقص
half baked
نیم پخته
half back
میان
half back
میان بازی کن
half astern
نصف قدرت به عقب
half area
محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half angle
نیمساز
half adder
نیمه جمع کننده
half adder
نیم افزایشگر
half a rial
نیم ریال
half pst two
دوونیم
half past two
دوونیم
at half cock
از بند دوم رد شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com