English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
half way houses خانههای امادگی
Other Matches
houses جایگاه جا
houses محکم کردن
houses جا دادن
houses خانه
houses سرای
houses منزل
houses خانه نشین شدن
houses منزل گزیدن
houses برج
houses اهل خانه اهل بیت
houses جادادن
houses مجلس
houses خاندان
houses منزل دادن پناه دادن
houses قرار دادن یک وسیله در یک محفظه
houses شرکت
houses 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
Old clothes ( houses ) . لباس ( خانه های) کهنه
clearing houses شرکتی که حسابها راتسویه میکند
clearing houses اتاق تهاتر
clearing houses دفتر تسویه حساب
clearing houses اطاق پایاپای
clearing houses قسمت تهاتر دربانکها
full houses دست فول
Houses of Parliament پارلمانبریتانیا
manor houses خانه ارباب یا صاحب تیول
guest houses مهمانسرا
halfway houses بازگردان گاه
halfway houses منزل نیمه راه
doss-houses مسافرخانهی ارزان
boarding houses جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
boarding houses خوابگاه و خوراک
guest houses مهمانخانه
guest houses مهمانسرای نظامی
boarding houses پانسیون
rooming houses خانه دارای اپارتمان واتاقهای مبله کرایهای
public houses میخانه
public houses مهمانخانه
clearing houses شرکتی که چکها را نقد می نماید
Upper Houses مجلس سنا
Upper Houses مجلس لردها
guest houses مهمانکده
town houses خانه شهری
town houses گدا خانه دارالمساکین
houses of God بیت الله
public houses کاروانسرا
terraced houses خانههای در یک ردیف ردیف خانه ها
Are there any houses for sale in these parts? این طرفها خانه فروشی پیدا می شود ؟
semi-detached houses خانههاییکشکلبادیوارمشترک
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
outside half هافبک کناری
half نصف
one half of یک نصف
one half of نیمی از
half a d. شش تا
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
to go off half بی گدارباب زدن
half نیمه نخست
half بطور ناقص
half and half بالمناصفه
half a d. نیم دو جین
ones better half زن
one's better half زن بطور کنایه
second half نیمه دوم
one is half of two یکی نیمی است از دو
half نصفه
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half and half نوعی ابجو انگلیسی
half and half نصفانصف
half سو
half طرف
half شریک ناقص
half کارتن با طول نصفه
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half یکی از دو بخش معادل
half way واقع در نیمه راه
first half نیمه نخست
half way نیمه راه
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
right half نیمهراست
half نیم
half نیمی
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half time نیم وقت
half time نیمه بازی
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half tone نیم پرده
half tone رنگ متوسط سایه رنگ
half tone سایه روشن
half tone سایه روشن زدن
half time نصف وقت
half timber ساخته شده از الوار کوتاه
half sole نیم تخت انداختن
half sole نیم تخت زدن
half slip زیر پیراهنی
half slip ژوپن
half sister خواهر ناتنی
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half staff نیم افراشته
half step نیم قدم
half step نیم گام
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half tide حالت وسط جزر ومد
half timber الوار کوتاه
half sole نیم تخت
half pint کوچولو
half pace شاه نشین
half of my time نیمی ازوقت من
half nephew پسرناخواهری
half nephew پسرنابرادری
half moon هرچیزهلالی شکل
half moon هلالی
half moon نصفه ماه
half mast نیم افراشتن پرچم
half mast نیم افراشتگی پرچم
half mast نیم افراشته
half mast نیم افراشتن
half mast نیم افراشتگی
half made نیم دیوانه
half made اندکی دیوانه
half mad خل
half pace تخت گاه
half pace سکو
half pay حقوق ناتمام
half shadow نیم سایه
half section نیم مقطع
half section نیم برش
half seas over پاتیل
half moon تربیع اول وثانی زن قحبه
half seas over مست خراب
half round نیم دایره
half round نیم گرد
half relief نیم برجسته
half reaction نیم واکنش
half pint کوچک
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny سکه نیم پنی
half pay حق مستمری
half pay حق انتظار خدمت
half mad اندکی دیوانه
half track هاف تراک
half-bat آجر نیمه
half-pace شاه نشین نیم گرد
half-timbering ساختمان نیمه چوبی
half-term تعطیلیبینترم
half-price نیمبها
half-day کارنیمروز
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half نیمهچپ
half-slip زیرداخلی
half-side نصفیکطرف
half-glasses عینک یک چشمی
half indexing فهرستسازینیمه
half handle نیمدسته
half-moon سنگر نیم هلالی
half-figure پیکره انتهایی
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-column نیمه ستون
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half price نصف قیمت
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board برای نیم پانسیون
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
half-baked <idiom> احمق
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half barb پیکاننصفه
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half نیمهمیانی
he did half swear سخت سوگندیادکردن
half yearly نیم ساله
half yearly شش ماهه
half word نیم کلمه
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width نیم پهنا
half volley ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view نیم نما
half truth حقیقت ناقص
half truth سخن نیم راست
half tracked نیمه شنی
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
it is half cooked نیم پخته است
half-timbered نیمه چوبی
to see with half an eye ازگوشه چشم دیدن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back نگهبان راست
one and half pass یک و نیم گذری
of half blood ناتنی
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
meet half way مدارا کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com