Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
half width
نیم پهنا
Other Matches
width
پهنا
overall width
عرض ساختمان
width
پهنه
width
وسعت چیز پهن
width
عرض
width
اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر
width
تعداد حروف در یک صفحه یا خط
beam width
عرض ستون امواج رادار
beam width
عرض بیم رادار
beam width
پهنای اشعه
base width
عرض پایه پهنای پایه
base width
ستبرای پایه
band width
پهنای باند
band width
نوار
bearing width
عرض تکیه گاه
bed width
عرض بستر
carpet width
پهنا و عرض فرش
impluse width
عرض ایمپولز
line width
پهنای خط
tongue width
عرض دهانه وسیله یا ابزار
surface width
عرض سطحی
peak width
پهنای پیک
surface width
عرض بالایی
effective width
عرض موثر
pulse width
پهنای تپش
pulse width
پهنای پالس
band width
پهنای نوار
band width
باند
bottom width
عرض بستر عرض کف
bottom width
ستبرای پایه
slit width
پهنای شکاف
The length and width of a room
طول و عرض اطاق
spectral band width
پهنای نوار طیف
stitch width selector
انتخابگرعرضیدوخت
frequency band width
پهنای باند فرکانس
effective band width
پهنای موثر نوار
characteristic detection width
عرض منطقه اکتشافی کشتی مین جمع کن
ones better half
زن
one's better half
زن بطور کنایه
one is half of two
یکی نیمی است از دو
outside half
هافبک کناری
half a d.
نیم دو جین
one half of
نیمی از
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
to go off half
بی گدارباب زدن
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half a d.
شش تا
half and half
نصفانصف
second half
نیمه دوم
half and half
بالمناصفه
one half of
یک نصف
right half
نیمهراست
half
نیم
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half way
نیمه راه
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
کارتن با طول نصفه
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
یکی از دو بخش معادل
half
نصف
half
نصفه
half
سو
half
طرف
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half way
واقع در نیمه راه
half
بطور ناقص
half
شریک ناقص
half
نیمی
half
نیمه نخست
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
first half
نیمه نخست
half sole
نیم تخت
half time
نیم وقت
half track
هاف تراک
half step
نیم گام
half step
نیم قدم
half sister
خواهر ناتنی
half slip
ژوپن
half slip
زیر پیراهنی
half sole
نیم تخت انداختن
half sole
نیم تخت زدن
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half tide
حالت وسط جزر ومد
half timber
الوار کوتاه
half tone
سایه روشن زدن
half tone
سایه روشن
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
نیم پرده
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time
نیمه بازی
half time
نصف وقت
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half staff
نیم افراشته
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half pace
تخت گاه
half pace
شاه نشین
half of my time
نیمی ازوقت من
half nephew
پسرناخواهری
half nephew
پسرنابرادری
half moon
هرچیزهلالی شکل
half moon
هلالی
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon
نصفه ماه
half mast
نیم افراشتن پرچم
half made
اندکی دیوانه
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half mast
نیم افراشته
half mast
نیم افراشتن
half mast
نیم افراشتگی
half pace
سکو
half pay
حقوق ناتمام
half pay
حق مستمری
half shadow
نیم سایه
half pay
حق انتظار خدمت
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half seas over
پاتیل
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half round
نیم گرد
half relief
نیم برجسته
half reaction
نیم واکنش
half pint
کوچولو
half pint
کوچک
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny
سکه نیم پنی
half made
نیم دیوانه
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
تعطیلیبینترم
half-price
نیمبها
half-day
کارنیمروز
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
half handle
نیمدسته
half-baked
<idiom>
احمق
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-figure
پیکره انتهایی
half-column
نیمه ستون
half-bat
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
half barb
پیکاننصفه
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half
نیمهمیانی
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half way houses
خانههای امادگی
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
half truth
حقیقت ناقص
half truth
سخن نیم راست
half tracked
نیمه شنی
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
it is half cooked
نیم پخته است
half-timbered
نیمه چوبی
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
right half back
نگهبان راست
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
one and half pass
یک و نیم گذری
of half blood
ناتنی
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
مدارا کردن
lap half
پیوند نیم نیم
it is not half bad
انجا بداست
it is not half bad
هیچ بد نیست
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half cap
نیم سلام
half back
میان بازی کن
half astern
نصف قدرت به عقب
half area
محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half angle
نیمساز
half adder
نیمه جمع کننده
half adder
نیم افزایشگر
half a rial
نیم ریال
half pst two
دوونیم
half past two
دوونیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com