Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
half-brothers
برادر ناتنی
half-brothers
برادر امی یا ابی
Other Matches
brothers
همقطار
brothers
اخ
brothers
برادر
blood brothers
برادر خوانده
brothers and sisters
اخوه
the twin brothers
دو پیکر
blood brothers
برادر هم خون
the twin brothers
برج جوزا
brothers-in-law
باجناق
brothers-in-law
برادر زن
brothers-in-law
برادرشوهر
brothers-in-law
شوهر خواهر
brothers-in-law
هم داماد
the twin brothers
جوزا
When brothers quarrel, only fools believe.
<proverb>
برادران جنگ کنند ابلهان باور کنند.
I often confuse the twin brothers .
من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
You can teel they're brothers, they're like two peas in a pod.
با یک نگاه می توان تشخیص داد که برادرند، مثل سیبی هستند که از وسط دو نیم کرده باشند.
half way
واقع در نیمه راه
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
half and half
نصفانصف
half and half
بالمناصفه
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half way
نیمه راه
right half
نیمهراست
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
one half of
نیمی از
one half of
یک نصف
outside half
هافبک کناری
ones better half
زن
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half
بی گدارباب زدن
one's better half
زن بطور کنایه
half a d.
شش تا
half a d.
نیم دو جین
one is half of two
یکی نیمی است از دو
second half
نیمه دوم
first half
نیمه نخست
half
کارتن با طول نصفه
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
نیم
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
یکی از دو بخش معادل
half
طرف
half
نیمی
half
شریک ناقص
half
سو
half
بطور ناقص
half
نیمه نخست
half
نصفه
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
نصف
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half staff
نیم افراشته
half section
نیم مقطع
half round
نیم گرد
half time
نیمه بازی
half shadow
نیم سایه
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half sister
خواهر ناتنی
half timber
الوار کوتاه
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half time
نصف وقت
half time
نیم وقت
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half tone
نیم پرده
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
سایه روشن
half tide
حالت وسط جزر ومد
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half slip
ژوپن
half slip
زیر پیراهنی
half sole
نیم تخت
half sole
نیم تخت انداختن
half sole
نیم تخت زدن
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half step
نیم قدم
half step
نیم گام
half tone
سایه روشن زدن
half section
نیم برش
half of my time
نیمی ازوقت من
half nephew
پسرناخواهری
half nephew
پسرنابرادری
half moon
هرچیزهلالی شکل
half moon
هلالی
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon
نصفه ماه
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half mast
نیم افراشته
half mast
نیم افراشتن
half mast
نیم افراشتگی
half made
نیم دیوانه
half made
اندکی دیوانه
half mad
خل
half mad
اندکی دیوانه
half pace
شاه نشین
half pace
تخت گاه
half mast
نیم افراشتن پرچم
half seas over
پاتیل
half seas over
مست خراب
half round
گج بری نیم گرد
half round
نیم دایره
half relief
نیم برجسته
half reaction
نیم واکنش
half pint
کوچولو
half pint
کوچک
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny
سکه نیم پنی
half pay
حق مستمری
half pay
حق انتظار خدمت
half pay
حقوق ناتمام
half pace
سکو
half long
حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
half handle
نیمدسته
half barb
پیکاننصفه
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half
نیمهمیانی
half-timbered
نیمه چوبی
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
half-column
نیمه ستون
half-bat
آجر نیمه
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
for half board
برای نیم پانسیون
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
half-baked
<idiom>
احمق
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
تعطیلیبینترم
half-price
نیمبها
half-day
کارنیمروز
half-figure
پیکره انتهایی
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
one and half pass
یک و نیم گذری
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
half truth
حقیقت ناقص
half truth
سخن نیم راست
half tracked
نیمه شنی
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half yearly
نیم ساله
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
half price
نصف قیمت
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
نگهبان راست
of half blood
ناتنی
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
مدارا کردن
lap half
پیوند نیم نیم
it is not half bad
انجا بداست
it is not half bad
هیچ بد نیست
it is half cooked
نیم پخته است
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
half track
هاف تراک
half cap
نیم سلام
half back
میان
half back
میان بازی کن
half astern
نصف قدرت به عقب
half area
محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half angle
نیمساز
half adder
نیمه جمع کننده
half adder
نیم افزایشگر
half a rial
نیم ریال
half pst two
دوونیم
half past two
دوونیم
at half cock
از بند دوم رد شده
half-sisters
خواهر ناتنی
half-sister
خواهر ناتنی
half-brother
برادر امی یا ابی
half baked
نیم پخته
half baked
ناپخته ناقص
half brother
برادر ناتنی
half brother
نابرادری
half breed
ادم دورگه
half breed
از نژاد مختلف
half bred
بی تربیت
half bred
دورگه
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
half boot
نیم چکمه
half blooded
دورگه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com