Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
half-mast
نیمه افراشتگی
half-mast
پرچم نیمه افراشته
half-mast
نیمه افراشتن
Other Matches
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half mast
نیم افراشتگی
half mast
نیم افراشتن
half mast
نیم افراشته
half mast
نیم افراشتن پرچم
half mast high
نیمه افراشته
nt mast
دکلجانبیرویعرشه
mast
تیر
mast
دکل یکپارچه
mast
دیرک بادکل مجهز کردن
mast
افراشتن پرچم به دکل ناو
mast
دیرک
mast
دکل
mast
دکل قایق بادبانی
goalpost mast
دکل دو پایه
the mast has raked
کج شدگی
crosstree mast
دکل صلیبی
main mast
دکل اصلی
mast foot
پایه چوبی یا فلزی که دکل بر روی آن قرار دارد.
mast sleeve
روکشدکل
radar mast
دکلرادار
radio mast
بخشرادیو
request mast
گزارش از طریق سلسله مراتب
aerial mast
دکل انتن
tubular mast
دکل لولهای
the mast has raked
مایل کردن
mission mast
دکل سوم کشتی
mast high
تمام افراشته
mast high
پرچم افراشته
mast head
نوک دکل کشتی
mast frame
قاب چهارگوش
pine mast
میوه کاج
pine mast
سیب صنوبر جوزکلاغ
lower mast
دکل پایین
pole mast
دکل یک تیکه
lattice mast
دکل مشبک
pole mast
دیرک یک پارچه
the mast has raked
کج شدن
the mast has raked
مایل شدن
tower mast
برجدکل
request mast
از طریق سلسله مراتب
made or built up mast
دگل چند تیکه
fore-royal mast
دکلاصلیکشتی
half way
واقع در نیمه راه
half way
نیمه راه
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half a d.
نیم دو جین
one half of
نیمی از
second half
نیمه دوم
half and half
نصفانصف
half and half
بالمناصفه
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half
بی گدارباب زدن
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
outside half
هافبک کناری
ones better half
زن
one's better half
زن بطور کنایه
one is half of two
یکی نیمی است از دو
one half of
یک نصف
half a d.
شش تا
half
نصفه
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
طرف
half
یکی از دو بخش معادل
first half
نیمه نخست
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
half
شریک ناقص
half
نیمی
half
بطور ناقص
half
نیمه نخست
half
نصف
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
کارتن با طول نصفه
half
نیم
right half
نیمهراست
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
سو
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half step
نیم قدم
half staff
نیم افراشته
half tracked
نیمه شنی
half nephew
پسرناخواهری
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half track
هاف تراک
half tone
سایه روشن زدن
half tone
سایه روشن
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
نیم پرده
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time
نیمه بازی
half time
نیم وقت
half time
نصف وقت
half timber
الوار کوتاه
half tide
حالت وسط جزر ومد
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step
نیم گام
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pint
کوچک
half pint
کوچولو
half slip
ژوپن
half sister
خواهر ناتنی
half reaction
نیم واکنش
half relief
نیم برجسته
half round
نیم گرد
half shadow
نیم سایه
half round
نیم دایره
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half round
گج بری نیم گرد
half penny
سکه نیم پنی
half pay
حق مستمری
half sole
نیم تخت زدن
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half sole
نیم تخت انداختن
half nephew
پسرنابرادری
half of my time
نیمی ازوقت من
half sole
نیم تخت
half pace
شاه نشین
half slip
زیر پیراهنی
half pace
تخت گاه
half pace
سکو
half pay
حقوق ناتمام
half seas over
پاتیل
half pay
حق انتظار خدمت
half seas over
مست خراب
half truth
سخن نیم راست
half-pace
شاه نشین نیم گرد
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
تعطیلیبینترم
half-price
نیمبها
half-day
کارنیمروز
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
left half
نیمهچپ
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
half handle
نیمدسته
half-baked
<idiom>
احمق
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-figure
پیکره انتهایی
half-column
نیمه ستون
half-bat
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half
نیمهمیانی
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
نیم نما
it is half cooked
نیم پخته است
it is not half bad
هیچ بد نیست
half-timbered
نیمه چوبی
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
نگهبان راست
half barb
پیکاننصفه
one and half pass
یک و نیم گذری
of half blood
ناتنی
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
مدارا کردن
lap half
پیوند نیم نیم
it is not half bad
انجا بداست
half truth
حقیقت ناقص
half moon
هرچیزهلالی شکل
half circle
چرخش نمیدایره ژیمناست
half baked
بی تجربه
half baked
خل
half baked
ناپخته ناقص
half baked
نیم پخته
half back
میان
half back
میان بازی کن
half astern
نصف قدرت به عقب
half area
محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half angle
نیمساز
half cock
چخماق در حال نیم پا
half adder
نیمه جمع کننده
half adder
نیم افزایشگر
half a rial
نیم ریال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com