English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
half-moon سنگر نیم هلالی
Other Matches
half moon نصفه ماه
half moon هرچیزهلالی شکل
half moon تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon هلالی
moon بیهوده وقت گذراندن
moon ماه زده شدن دیوانه کردن
moon سرگردان بودن اواره بودن
moon مهتاب
new moon محاق
moon ماه
moon قمر
new moon ماه نو
full moon ماه شب چهاردهم
moon blindness روز بینی
moon craters حفرههای ماه
phases of moon اهله قمر
phases of the moon اهله قمر
phases of the moon صور ماه صورتهای ماه فازهای ماه
moon calf ادم کج افریده
quarter moon تربیع
moon blindness شبکوری
libration of the moon جنبش نمایان ماه
full moon ایبک
full moon ماه تمام
blue moon مدت طولانی
the full of the moon ماه تمام
moon calf خل مادر زاد
moon blind دچار اماس نوبتی
full moon بدر
eclipe of the moon خسوف
eclipe of the moon ماه گرفت
eclipse of the moon خسوف
eclipse of the moon ماه گرفتگی انخساف
full moon قرص کامل ماه
blue moon زمان دراز
the full of the moon بدر
wane of the moon محاق
moon blind شبکور
moon blind روزبین
full moon ماه پر
the phases of the moon صورماه
age of moon تعداد روزهای گذشته از ماه جاری
age of moon چندمین روز ماه
the moon in her plenitude ماه پر
the moon in her plenitude ماه شب چهارده
full moon ماه شب چهارده
mock moon قمر کاذب
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
moon eyed شبکور
moon eyed روزبین
moon eyed خیره ومتحیر
moon flower گل داودی چمنی
moon craters دهانههای ماه
moon flower یکجورنیلوفرپیچ امریکایی
moon knife چاقوی پوست تراشی
once in a blue moon گاه گاهی
moon calf احمق
moon mad ماه زده دیوانه وار
moon mad مجنون
moon mad دیوانه
moon knife چاقوی هلالی
once in the blue moon خیلی بندرت
phases of moon اهله ماه
harvest moon ماه شب چهارده
moon calf خلقت ناقص
harvest moon بدر
once in a blue moon <idiom> به ندرت
promise the moon <idiom> آماده انجام کار
moon daisy گل داودی
moon dial ساعت مهتابی
moon blindness اماس نوبتی در چشم اسب
orbit of the moon مدار ماه
moon doung makki نوعی دفاع تکواندو
moon doung makki موندونگ یی ماگی
the drak bay the moon سگ بحاه عو عو میکند
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half a d. نیم دو جین
half and half نوعی ابجو انگلیسی
half and half نصفانصف
half and half بالمناصفه
ones better half زن
one's better half زن بطور کنایه
one is half of two یکی نیمی است از دو
one half of یک نصف
one half of نیمی از
outside half هافبک کناری
half a d. شش تا
half نیم
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half کارتن با طول نصفه
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
first half نیمه نخست
half way واقع در نیمه راه
half نصفه
half سو
half طرف
half شریک ناقص
half بطور ناقص
half نیمه نخست
half نصف
half way نیمه راه
right half نیمهراست
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half بی گدارباب زدن
second half نیمه دوم
half یکی از دو بخش معادل
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
half نیمی
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
half time نیمه بازی
half pace سکو
half time نیم وقت
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half tone نیم پرده
half track هاف تراک
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view نیم نما
half truth حقیقت ناقص
half truth سخن نیم راست
half tracked نیمه شنی
half track خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half tone سایه روشن زدن
half tone سایه روشن
half volley ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half time نصف وقت
half section نیم برش
half seas over پاتیل
half seas over مست خراب
half round گج بری نیم گرد
half round نیم دایره
half round نیم گرد
half relief نیم برجسته
half reaction نیم واکنش
half pint کوچولو
half pint کوچک
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny سکه نیم پنی
half pay حق مستمری
half pay حق انتظار خدمت
half section نیم مقطع
half shadow نیم سایه
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half timber ساخته شده از الوار کوتاه
half timber الوار کوتاه
half slip زیر پیراهنی
half tide حالت وسط جزر ومد
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step نیم گام
half step نیم قدم
half staff نیم افراشته
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole نیم تخت زدن
half sole نیم تخت انداختن
half sole نیم تخت
half slip ژوپن
half sister خواهر ناتنی
half pay حقوق ناتمام
half-timbering ساختمان نیمه چوبی
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term تعطیلیبینترم
half-price نیمبها
half-day کارنیمروز
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half نیمهچپ
half-slip زیرداخلی
half-side نصفیکطرف
half-glasses عینک یک چشمی
half indexing فهرستسازینیمه
half-baked <idiom> احمق
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
half-pace شاه نشین نیم گرد
half-figure پیکره انتهایی
half-column نیمه ستون
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half price نصف قیمت
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board برای نیم پانسیون
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half handle نیمدسته
half barb پیکاننصفه
it is not half bad انجا بداست
it is not half bad هیچ بد نیست
it is half cooked نیم پخته است
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
he did half swear سخت سوگندیادکردن
half yearly نیم ساله
half yearly شش ماهه
half word نیم کلمه
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width نیم پهنا
lap half پیوند نیم نیم
meet half way مدارا کردن
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com