English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
half-pace شاه نشین نیم گرد
Other Matches
half pace شاه نشین
half pace تخت گاه
half pace سکو
pace شیوه تندی
pace سرعت حرکت
pace با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
pace پیمودن
pace باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
pace گام
pace قدم
pace خرامش
pace سرعت
pace قدم زدن
pace شاه نشین
pace سکو
to keep pace with any one باکسی برابرقدم زدن
to pace off باگام برداری شمردن
to pace off با گام شماری جدا کردن
To keep pace with someone. پا به پای کسی رفتن
keep pace <idiom> سریع السیر رفتن
to keep pace with something <idiom> با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
pace شیوه گام برداشتن
pace یورتمه رفتن
pace حفظ توان
to keep pace with any one گام های برابرباکسی برداشتن
pace اهنگ حرکت
pace گام زدن
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pull the pace جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
personal pace اهنگ فردی
to pace the web پارچه بافته را به نسبت تندی بافت به نوردپیچیدن
pace of the green سرعت گوی
pace maker پیشقدم
pace maker راهنما
pace-setter نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
snail's pace <idiom> حرکت آهسته روبه جلو
set the pace <idiom> برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
foot pace قدم آهسته
foot pace سکو
foot pace پله
change of pace جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
To quicken ones pace . قدمهای خود را سریع تر کردن ( تندتر راه رفتن )
At a leisrely pace. خوش خوشک ( آرام سلانه سلانه )
at a slow pace اهسته
pace lap دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
pace car اتومبیل راهنمای اتومبیلهای مسابقه در رژه
requiescat in pace روحش ارام یا روانش شادباد
set the pace پیشقدم شدن
pace setter نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace setter نافم اهنگ حرکت
pace-setter نافم اهنگ حرکت
pace-setters نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace-setters نافم اهنگ حرکت
at walking pace با سرعت پیاده روی
medium pace bowler توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
half نیم
half نصفه
half way واقع در نیمه راه
half way نیمه راه
half سو
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
to go off half بی گدارباب زدن
ones better half زن
one's better half زن بطور کنایه
one is half of two یکی نیمی است از دو
one half of یک نصف
one half of نیمی از
half and half بالمناصفه
half and half نصفانصف
half and half نوعی ابجو انگلیسی
outside half هافبک کناری
second half نیمه دوم
half a d. نیم دو جین
half a d. شش تا
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
right half نیمهراست
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half شریک ناقص
half نیمی
half بطور ناقص
half نیمه نخست
half کارتن با طول نصفه
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half نصف
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
first half نیمه نخست
half یکی از دو بخش معادل
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half طرف
half tone سایه روشن زدن
half tone نیم پرده
half tone رنگ متوسط سایه رنگ
half sole نیم تخت انداختن
half of my time نیمی ازوقت من
half tone سایه روشن
half track خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track هاف تراک
half mast نیم افراشتگی پرچم
half sole نیم تخت زدن
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half staff نیم افراشته
half tide حالت وسط جزر ومد
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step نیم گام
half time نصف وقت
half step نیم قدم
half time نیم وقت
half time نیمه بازی
half timber الوار کوتاه
half tracked نیمه شنی
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half timber ساخته شده از الوار کوتاه
half mast نیم افراشتن پرچم
half pint کوچک
half pint کوچولو
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half shadow نیم سایه
half section نیم مقطع
half section نیم برش
half seas over پاتیل
half seas over مست خراب
half round گج بری نیم گرد
half round نیم دایره
half reaction نیم واکنش
half round نیم گرد
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half sister خواهر ناتنی
half penny سکه نیم پنی
half moon نصفه ماه
half moon تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon هلالی
half moon هرچیزهلالی شکل
half nephew پسرنابرادری
half nephew پسرناخواهری
half sole نیم تخت
half slip زیر پیراهنی
half slip ژوپن
half pay حقوق ناتمام
half pay حق انتظار خدمت
half pay حق مستمری
half relief نیم برجسته
half truth سخن نیم راست
half-timbering ساختمان نیمه چوبی
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term تعطیلیبینترم
half-price نیمبها
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half نیمهچپ
half-slip زیرداخلی
half-side نصفیکطرف
half-glasses عینک یک چشمی
half indexing فهرستسازینیمه
half handle نیمدسته
half barb پیکاننصفه
half-baked <idiom> احمق
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
half-moon سنگر نیم هلالی
half-figure پیکره انتهایی
half-column نیمه ستون
half-bat آجر نیمه
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half price نصف قیمت
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board برای نیم پانسیون
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half نیمهمیانی
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
he did half swear سخت سوگندیادکردن
half yearly نیم ساله
half yearly شش ماهه
half word نیم کلمه
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width نیم پهنا
half way houses خانههای امادگی
half volley ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view نیم نما
it is half cooked نیم پخته است
it is not half bad هیچ بد نیست
half-timbered نیمه چوبی
to see with half an eye ازگوشه چشم دیدن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
half-day کارنیمروز
standoff half بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back نگهبان راست
one and half pass یک و نیم گذری
of half blood ناتنی
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
meet half way مدارا کردن
lap half پیوند نیم نیم
it is not half bad انجا بداست
half truth حقیقت ناقص
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com