Dictiornary-Farsi | hand advance | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
hand advance	میزان کردن دستی


Search result with all words

to advance the hand of a clock	عقربه ساعت را جلو کشیدن
Other Matches

pass from hand to hand	ترتب ایادی
Hand to hand fighting	جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand	دست بدست کردن
advance	پیشرفت طولی ناو
advance	پیشروی پیشروی کردن
advance	ترقی کردن پیش پرداخت
advance	عالی
advance	پیش برق
advance	پیش پرداخت
advance	پیشرفت
advance	جلو
advance	وام
advance	ترقی مساعده
advance	پیشرفت
advance	قبلا تجهیز شده
advance	قبلا تهیه شده
advance	ازپیش فرستاده شده
advance	مساعده
advance	مساعده دادن
advance	اعتبار
in advance <adv.>	از قبل
advance course	دوره عالی
advance	پیشروی
in advance <adv.>	پیشاپیش
advance	بهبود
advance	حرکت دادن چیزی به جلو
advance	حرکت به جلو
advance	پیشرفت پیشروی
advance	پیش افتادن پیش افتادگی
advance	پیش رفتن
advance	راندن
advance	پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advance	طرح کردن
in advance <idiom>	سرساعت
advance	مقدم
advance	ترفیع رتبه دادن
advance	پیش پرداخت
advance	پیشروی
advance	پیشرفت
advance	پیش بردن
advance	جلوبردن
advance	اقامه کردن
advance	پیشنهاد کردن
advance	تسریع کردن
advance	ترقی دادن
advance	جلو رفتن
advance section	قسمت جلویی
advance to contact	پیشروی برای اخذ تماس
advance by echelon	پیشروی رده به رده
advance sign	علامت اوانس
advance force	نیروی پیشروی
advance detachment	قسمت پیشرو
advance detachment	قسمت سرجلودار
advance cracking	ترکهای عمیق
advance by echelon	حرکت رده به رده
advance gruard	یکان جلودار
announce in advance	از پیش اعلام کردن
advance variation	واریاسیون پیشروی پیاده دردفاع فرانسوی
pay in advance	پیش قسط دادن
bank advance	وام بانکی
axis of advance	محور پیشروی
advance base	پایگاه جلو
advance base	پایگاه مقدم صحنه عملیات
advance by bounds	حرکت خیز به خیز
advance by bounds	پیشروی خیز به خیز
advance force	نیروی جلودار اب خاکی
advance freight	پیش پرداخت کرایه حمل
advance section	قسمت مقدم در منطقه مواصلات
advance officer	افسر جلودار ستون
advance observer	دیدبان جلو
advance observer	دیدبان مقدم
advance march	پیشروی حرکت به جلو
advance guard	طلایه
advance guard	پیشرو
advance guard	پیش لشکر پاسدار
advance gruard	طلایه
advance organizer	پیش سازمان دهنده
advance party	گروه پیشرو
advance gruard	جلودار
advance gruard	پیش قراول
advance purchase	خرید سلف
advance point	قسمت نوک
advance point	قسمت سر جلودار
advance point	گروه نوک
advance payment	پیش پرداخت
advance party	قسمت پیشرو
advance guard	پیش قراول
payment in advance	پیش پرداخت کردن
buy in advance	پیش خرید کردن
advance march	فرمان پیش
speed of advance	سرعت پیشروی
pay in advance	پیش پرداخت کردن
payable in advance	قابل پیش پرداخت
payment in advance	پیش پرداخت
money in advance	بیعانه
paper advance	جلو رفتن کاغذ
money in advance	پیش پرداخت مساعده
velocity of advance	تندی پیشرفت
spark advance & retard	میزان کردن جرقه
advance resistance wire	سیم ادونس
synchronous phase advance	خازن همزمان
semi automatic advance	میزان کردن نیم خودکار
advance individual training	آموزش تکمیلی انفرادی
automatic spark advance	میزان کردن خودکار
To make advance [overtures]	منت کشیدن [برای آشتی]
film advance mode	دکمه رد کردن فیلم
advance of defensive line	در جلو خطوط پدافندی
paper advance setting	جایگاه پیشرفته ورق
automatic timing advance	تنظیم کننده خودکار
advance command post	پاسگاه رده جلو
advance command post	پاسگاه فرماندهی جلو
hand off	رد کردن توپ
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
try one's hand <idiom>	بیتجربه بودن
hand down	پشت درپشت چیزی رارساندن
hand off	کنار زدن حریف بوسیله توپدار
He must have a hand in it.	حتما" دراینکار دست دارد
hand on	تسلیم کردن
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
have a hand in something <idiom>	در کاری دست داشتن
in hand <idiom>	زیرنظر
an old hand at something <idiom>	کارکشته
off hand	سر ضرب
off hand	بدون آمادگی
off hand	فی البداهه
hand down	بتواتر رساندن
hand out <idiom>	از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down <idiom>	بدش به من
hand in	سمت زمین سرویس
hand in	سمت زمین سرویس اسکواش
hand it to (someone) <idiom>	به کسی اعتبار دادن
hand in <idiom>	به کسی چیزی دادن
hand down <idiom>	وصیت کردن
from hand to hand <idiom>	از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand <idiom>	کنترل خودرا از دست دادن
hand-out <idiom>	پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
on hand <idiom>	دردسترس
hand down	به ارث گذاشتن
To be an old hand at something.	درکاری سابقه وتجربه داشتن
second hand <idiom>	دست دوم
on the other hand <idiom>	درمقابل
on hand <idiom>	حاضر
on hand <idiom>	قابل دسترس
have a hand in <idiom>	مسئول کاری شدن
hand over <idiom>
hand in hand	دست دردست یکدیگر
out of hand	فورا
near at hand	در دسترس
right hand	دست راست
take a hand at	شرکت کردن در
near at hand	نزدیک
to come to hand	بدست امدن
to come to hand	رسیدن
to get ones hand in	دست یافتن به
in hand	گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand	در جریان
in hand	در دست اقدام
near at hand	دم دست
off hand	بی مطالعه
off hand	بی تهیه
out of hand	غیر قابل جلوگیری
one hand	گرفتن توپ با یک دست
on the other hand	ازطرف دیگر
on the other hand	از سوی دیگر
on one hand	ازیک طرف
on one hand	ازطرفی
on one hand	ازیکسو
on hand	در دست
on hand	وسایل موجود درانبار
on hand	موجود
to get ones hand in	تسلط پیداکردن در
to hand	دردسترس
to hand down	بارث گذاشتن
hand over	به قبض دادن
hand over	فرستادن
hand over	تحویل دادن
hand over	تسلیم کردن
to hand down	بدوره بعدانتقال دادن
hand out	حریف دریافت کننده سرویس
hand out	خراب کردن سرویس اسکواش
hand out	خطای سرویس
hand on	پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand over	تفویض کردن
to hand out	از پنجره اویزان کردن
to hand over	تحویل دادن
to hand over	واگذارکردن
to take in hand	دردست گرفتن
to take in hand	بعهده گرفتن
under hand	درنهان به پنهانی
hand saw	اره قد کن
hand saw	اره دستی
under the hand of	به امضای
under the hand of hand	به امضای .....
hand off	رد کردن توپ به یار
hand	سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
on the other hand <adv.>	درمقابل
on the other hand <adv.>	طور دیگر
first-hand	اصلی
first-hand	مستقیم