English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
hand basin لگن دست شویی
Search result with all words
hand wash basin چاهک دستشویی
Other Matches
basin wetdock : syn
basin حوض تر
basin شناوه تر
basin لگن تشتک
basin اب بره
basin حوضه
basin ابگیر
basin حوزه
basin حوزه رودخانه ابگیر
basin تشتک
basin لگن
basin دستشویی
basin حوضچه
basin تشت
slop basin تشتک زیرسماور وقهوه جوش
sugar basin شکردادن
equalizing basin حوضچه توزیع اب
drainage basin ابخیز
drainage basin ابریز
drainage basin حوزه زهکش
basin area حوزه ابریز رودخانه
pudding basin نوعیکاسهگردکهجهتمخلوطکردنموادبکارمیرود
rock basin حوضهرودصخراهای
basin side لبهآبگیر
arctic basin حوضچه قطبی
wash basin دستشوئی
impact basin حوضچه بار شکن
impact basin حوضچه ارامش
arctic basin فرورفتگی قطبین زمین
sugar basin قند دادن
stilling basin حوضچه ارام کننده
river basin ابگیر یا حوضه رودخانه
recharge basin حوضچه تغذیه
recharge basin تالاب اب بندان
recharge basin گور اب
receiving basin حوضچه ابگیر
sealing basin حوضچه ایجاد هوابند ابی
sedimentation basin حوضچه رسوبگیر
setting basin حوضچه رسوب
settling basin حوضچه رسوب
settling basin حوضچه تهنشینی
lavatory basin دستشویی
lavatory basin لگن روشویی
slop basin جام پای سماور
water distribution basin مقسم
jet diffusion basin حوضچه ایکه در اثر پخش فورانی انرژی را کاهش میدهد
ground water basin حوزه اب زیرزمینی
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
pass from hand to hand ترتب ایادی
on one hand ازطرفی
on one hand ازیکسو
hand-me-down <idiom> بدش به من
on one hand ازیک طرف
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand down <idiom> وصیت کردن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
hand in hand دست بدست
on hand در دست
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
on hand وسایل موجود درانبار
hand in hand دست دردست یکدیگر
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand in سمت زمین سرویس
hand down به ارث گذاشتن
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
on the other hand <idiom> درمقابل
second hand <idiom> دست دوم
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
out of hand غیر قابل جلوگیری
in hand <idiom> زیرنظر
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand بدون آمادگی
off hand فی البداهه
on hand <idiom> حاضر
on hand <idiom> قابل دسترس
on the other hand از سوی دیگر
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
on hand <idiom> دردسترس
on the other hand ازطرف دیگر
one hand گرفتن توپ با یک دست
off hand سر ضرب
out of hand فورا
to hand down بارث گذاشتن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over تحویل دادن
to hand over واگذارکردن
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
near at hand در دسترس
to take in hand دردست گرفتن
near at hand دم دست
to hand دردسترس
near at hand نزدیک
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در جریان
in hand در دست اقدام
right hand دست راست
take a hand at شرکت کردن در
to come to hand بدست امدن
to come to hand رسیدن
to get ones hand in دست یافتن به
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
hand out حریف دریافت کننده سرویس
off hand بی تهیه
to take in hand بعهده گرفتن
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand over تسلیم کردن
hand over تحویل دادن
under the hand of hand به امضای .....
off hand بی مطالعه
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
on hand موجود
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
at hand دم دست
at hand نزدیک
at first hand در وهله نخست
at first hand مستقیما
hand me down لباس ارزان ودوخته
second-hand ثانیه شمار
off-hand پاس کوتاه روی سر
old hand ادم با سابقه و مجرب
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
first-hand اصلی
second-hand مستعمل
second-hand نیمدار
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
at second hand از قول دیگری
hand امضا
hand دستخط
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
right-hand واقع در دست راست
hand عقربه [ساعت ...]
first-hand مستقیم
second hand عاریه
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست به یقه
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand-to-hand نزدیک
second hand مستعمل دست دوم
second hand کار کردن
second hand نیم دار
hand to hand نزدیک
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand دردسترس
hand to hand دست به یقه
on the other hand <adv.> درمقابل
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
at second hand بطور غیرمستقیم
hand off رد کردن توپ
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
hand کمک
hand طرف
hand پهلو
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
first hand نخستین بازی کن
first hand دست اول
for ones own hand به خاطر خود شخص
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand دسته دستخط
for ones own hand بابت خود شخص
hand شرکت
hand خط
hand عقربه
hand دست
little hand عقربه کوچک [ساعت]
hand پیمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com