Dictiornary-Farsi | hand brake | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (10 milliseconds)

English	Persian
hand brake	ترمز دستی


Search result with all words

hand brake lever	اهرم ترمز دستی
hand brake gear housing	دستهترمزموتورکابین
hand brake wheel	چرخترمزدستی
hand brake winding lever	سطحپیچاپیچترمزدستی
Other Matches

Hand to hand fighting	جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand	دست بدست کردن
pass from hand to hand	ترتب ایادی
brake	ترمز
brake	بیشه
brake	درختستان
brake	عایق مانع
brake	ترمز کردن
brake	ترمزکردن
brake	ضامن
brake	قطع درگیری
d.c. brake	ترمز جریان دائم
brake lever	سطحترمز
brake horsepower	توان مفید
brake horsepower	نیروی ترمز
drum brake	ترمزحلقوی
dynamic brake	ترمزدینامیکی
front brake	ترمزجلو
brake horsepower	توان حقیقی مهاری
brake wheels	چرخ های دندانه دار
brake pressure	نیروی ترمز
brake rigging	اتصالات ترمز لوکوموتیو تقویت کنندههای ترمزلوکوموتیو
brake shoe	کفشک ترمز
brake collar	رینگ ترمز
hoist brake	ترمز نقاله
hub brake	ترمز چرخ
air brake	ترمز کمپرسی
brake hose	شلنگترمز
brake handle	ترمزدستی
brake caliper	لنتترمز
brake cable	سیمترمز
brake lining	مادهای با کارایی خوب دربرابر اصطکاک و مقاومت دربرابر حرارت زیاد
brake pad	لایهترمز
brake pedal	ترمزپدال
aerodynamic brake	ترمزهوایی
brake wheel	چرخ دندانه دار
brake van	عایقواگن
chain brake	عایقزنجیر
brake lining	لنت ترمز
air brake	ترمز بادی
air brake	ترمز هوایی
brake weight	لنگر
internal brake	ترمز داخلی
brake wheel	ترمز چرخها
muzzle brake	دافع دهانه
muzzle brake	شعله پوش لوله توپ
electric brake	ترمز الکتریکی
electromagnetic brake	ترمز مغناطیسی
emergency brake	ترمز اضطراری
steering brake	قفل فرمان خود روشنی دار
steam brake	ترمز بخاری
foot brake	ترمز پایی
prony brake	ترمز پرونی
four wheel brake	ترمز چهار چرخ
prony brake	مهار پرونی
gear brake	ترمز سیستم انتقال
rock brake	بسفایج معمولی
brake valve	سوپاپ ترمز
press brake	پرس خمشی
cane brake	نیزار
cane brake	نیستان
cane brake	نوعی ازعلف
brake lights	چراغ های ترمز
leaf brake	خم کن
disc brake	ترمز دیسکی
power brake	ترمز سروو
prony brake	لگام پرونی
electric brake	ترمز برقی
disc brake	ترمز صفحهای
rear brake	ترمزعصبی
brake fluid	روغن ترمز
magnetic brake	ترمز مغناطیسی
back pedalling brake	ترمز باگردش ازاد
brake actuating lever	اهرم ترمز
brake cross shaft	محور ترمز
brake expander cam	بادامک ترمز
brake expander mechanism	مکانیزم انبساط ترمز
trailer brake system	دستگاه ترمز تریلر [فناری خودرو]
brake shoe carrier	نگهدارنده کفشک ترمز
brake piston cup	رینگ پیستون ترمز
brake mean effective pressure	مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
emergency brake equipment	تجهیزات ترمز اضطراری
flexible brake tubing	لوله قابل انعطاف ترمز
foot brake pedal	پدال ترمز
front wheel brake	ترمز چرخ جلو
trailer brake valve	سوپاپ ترمز تریلر
brake shoe ring	رینگ کفشک ترمز
back pedalling brake	ترمز مسیر ازاد
front brake lever	اهرم ترمزجلو
to cut brake or beat a r	گوی سبقت رادر رشتهای ازپیشینیان ربودن
rear brake pedal	پدالترمزانتهایی
air brake handle	دستهترمزهوایی
load reaction brake	ترمز فشار باد
air brake pressurizer	فشرنده هوا
brake lifting magnet	ترمز مغناطیسی اسانسور
air brake pressure gage	مانومتر با ترمز هوایی
brake specific fuel consumption	مقدار سوخت مصرف شده درواحد زمان برای تولید واحدقدرت
hand in hand	دست دردست یکدیگر
hand-me-down <idiom>	بدش به من
hand it to (someone) <idiom>	به کسی اعتبار دادن
near at hand	در دسترس
hand down <idiom>	وصیت کردن
on one hand	ازیک طرف
hand in	سمت زمین سرویس
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
on one hand	ازطرفی
To be an old hand at something.	درکاری سابقه وتجربه داشتن
on hand	موجود
on hand	وسایل موجود درانبار
on hand	در دست
hand in	سمت زمین سرویس اسکواش
hand in hand	دست بدست
get out of hand <idiom>	کنترل خودرا از دست دادن
on one hand	ازیکسو
from hand to hand <idiom>	از یک شخص به یک شخص دیگری
He must have a hand in it.	حتما" دراینکار دست دارد
hand out <idiom>	از چیزهایی مشابه به هم دادن
second hand <idiom>	دست دوم
try one's hand <idiom>	بیتجربه بودن
on the other hand	از سوی دیگر
on the other hand	ازطرف دیگر
one hand	گرفتن توپ با یک دست
out of hand	غیر قابل جلوگیری
out of hand	فورا
to get ones hand in	تسلط پیداکردن در
on the other hand <idiom>	درمقابل
on hand <idiom>	حاضر
hand down	پشت درپشت چیزی رارساندن
hand-out <idiom>	پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
have a hand in <idiom>	مسئول کاری شدن
on hand <idiom>	دردسترس
on hand <idiom>	قابل دسترس
hand down	به ارث گذاشتن
hand down	بتواتر رساندن
hand in <idiom>	به کسی چیزی دادن
hand over	فرستادن
hand saw	اره قد کن
hand saw	اره دستی
under the hand of hand	به امضای .....
under the hand of	به امضای
under hand	درنهان به پنهانی
to take in hand	بعهده گرفتن
hand over	تفویض کردن
hand over	به قبض دادن
hand over	تحویل دادن
hand over	تسلیم کردن
hand out	حریف دریافت کننده سرویس
hand out	خراب کردن سرویس اسکواش
hand out	خطای سرویس
to hand	دردسترس
hand on	پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
to take in hand	دردست گرفتن
in hand	در دست اقدام
in hand	در جریان
hand off	رد کردن توپ
to come to hand	رسیدن
to come to hand	بدست امدن
take a hand at	شرکت کردن در
near at hand	نزدیک
hand off	رد کردن توپ به یار
near at hand	دم دست
off hand	بی مطالعه
right hand	دست راست
to get ones hand in	دست یافتن به
in hand	گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
to hand over	واگذارکردن
to hand over	تحویل دادن
to hand out	از پنجره اویزان کردن
to hand down	بدوره بعدانتقال دادن
hand on	تسلیم کردن
hand off	کنار زدن حریف بوسیله توپدار
to hand down	بارث گذاشتن
off hand	بی تهیه
in hand <idiom>	زیرنظر
at second hand	بطور غیرمستقیم
on the one hand <adv.>	در یک طرف
hand-me-down	ارزان
hand-me-down	لباس ارزان ودوخته
hand me down	ارزان
hand me down	لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand	دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand	دست به یقه
hand-to-hand	دردسترس
hand-to-hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand	نزدیک
hand to hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand	دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand	دست به یقه
hand to hand	دردسترس
on the one hand <adv.>	یکی انکه
hand	کمک
at second hand	از قول دیگری
at hand	دم دست
on the other hand <adv.>	به ترتیب دیگر
at hand	نزدیک
at first hand	در وهله نخست
at first hand	مستقیما

hand brake

ترمز دستی