Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
hand guards
کف بند
Other Matches
guards
گارد
guards
پاسبان مستحفظ
guards
محافظ گارد
guards
پاسدار
guards
نگهبان
guards
watch
guards
چرم یا زه در قسمتی از چوب بازی لاکراس غلطاندن گوی به جلو یار برای محافظت ان از گوی حریف
guards
حالت دفاعی شمشیرباز
guards
محافظ
guards
صفحه محافظ روکش محافظ
guards
محافظت کردن
guards
روکش کشیدن
guards
حفافت کردن
guards
کاسه بین تیغه و دسته شمشیر
guards
نگهبانی دادن
guards
پاسداری دادن
guards
حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guards
پاییدن پاسداری کردن
guards
محافظت کردن نگهبانی کردن
guards
احتیاط نرده روی عرشه کشتی
guards
نرده حفافتی
guards
پناه
foot guards
پیاده نظام های انگلستان
horse guards
گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
revolutionary guards
پاسداران انقلاب
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to come to hand
بدست امدن
on one hand
ازطرفی
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to get ones hand in
دست یافتن به
to come to hand
رسیدن
take a hand at
شرکت کردن در
right hand
دست راست
out of hand
فورا
out of hand
غیر قابل جلوگیری
one hand
گرفتن توپ با یک دست
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
on one hand
ازیک طرف
on one hand
ازیکسو
on hand
در دست
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
موجود
off hand
بی تهیه
to hand
دردسترس
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
hand off
رد کردن توپ به یار
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
خطای سرویس
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on
تسلیم کردن
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in
سمت زمین سرویس
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
hand over
تحویل دادن
off hand
بی مطالعه
near at hand
دم دست
near at hand
در دسترس
near at hand
نزدیک
to hand out
از پنجره اویزان کردن
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
to hand down
بارث گذاشتن
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
second-hand
<adj.>
کارکرده
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
off hand
سر ضرب
off hand
فی البداهه
off hand
بدون آمادگی
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand
عقربه
[ساعت ...]
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
in hand
<idiom>
زیرنظر
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
second hand
<idiom>
دست دوم
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
under the hand of hand
به امضای .....
under the hand of
به امضای
under hand
درنهان به پنهانی
to take in hand
بعهده گرفتن
to take in hand
دردست گرفتن
to hand over
واگذارکردن
to hand over
تحویل دادن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
on the other hand
<idiom>
درمقابل
on hand
<idiom>
حاضر
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
دردسترس
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
hand over
<idiom>
hand-out
<idiom>
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
hand-to-hand
دست به یقه
off-hand
پاس کوتاه روی سر
second-hand
ثانیه شمار
second-hand
مستعمل
second-hand
نیمدار
right-hand
واقع در دست راست
second hand
نیم دار
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
دستخط
hand
امضا
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
خطای دست
hand
دست به دست کردن
hand to hand
نزدیک
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
دردسترس
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
better hand
تقدم
better hand
پیشی
first hand
نخستین بازی کن
first hand
دست اول
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for ones own hand
بابت خود شخص
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand-to-hand
نزدیک
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دست به یقه
second hand
کار کردن
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
دسته دستخط
hand
دادن
at hand
نزدیک
at the hand of
بوسیله
hand
پهلو
first-hand
اصلی
hand
خط
first-hand
مستقیم
at the hand of
بدست
at second hand
بطور غیرمستقیم
second hand
عاریه
hand
طرف
hand
دخالت کمک
hand
نفر
at second hand
از قول دیگری
hand
عقربه
hand
پیمان
at first hand
مستقیما
old hand
ادم با سابقه و مجرب
at first hand
در وهله نخست
second hand
مستعمل دست دوم
hand me down
ارزان
hand
شرکت
hand
یاری دادن
hand
کمک
at hand
دم دست
hand
دست
to lift one's hand
سوگند خوردن
hand to mouth
دست بدهان
with a high hand
امرانه
hand-picked
دست چین
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
upper hand
برتری دست بالا
hand picked
دست چین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com