English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (11 milliseconds)
English Persian
hand in glove خیلی صمیمی
hand in glove خیلی نزدیک
hand in glove دوست یک دل ویکزبان
hand in glove دوست همراز
Search result with all words
an iron hand in a valvet glove دست اهنین در دستکش مخملی
hand and glove خیلی صمیمی
hand and glove خیلی نزدیک
hand and glove دوست یک دل ویکزبان
hand and glove دوست همراز
Other Matches
to take up the glove قبول مبارزه کردن
glove دستکش
batting glove دستکشگویزنی
catch glove دستکشمخصوصتوپگرفتن
glove compartments جعبه داش بورد
glove compartments جعبه کوچک مخصوص اچار وغیره در جلو اتومبیل
glove compartment جعبه کوچک مخصوص اچار وغیره در جلو اتومبیل
catcher's glove دستکشگیرنده
boxing glove دستکش بوکس
golf glove دستکشگلف
glove orange نارنگی [گیاه شناسی]
evening glove دستکشمهمانی
fit like a glove <idiom> کاملا مناسب
to throw down the glove بجنگ تن بتن دعوت کردن
to throw down the glove بمبارزه خواندن
catching glove دستکش دروازه بان
fielder's glove دستکشبازیکن
glove finger انگشتدستکش
diving glove دستکشغواصی
driving glove دستکشرانندگی
riding glove دستکشسوارکاری
ski glove دستکشاسکی
glove compartment جعبه داش بورد
stick glove دستکش کلفت دروازه بان
short glove دستکشکوتاه
glove fight مشت بازی بادستکش
palm of a glove بخشی از دستگش که کف دست را می پوشاند
kid glove ازلای زرق وبرق بیرون امده
kid glove گریزان وفراری از کار
glove stretcher اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
kid glove دستکش پوش
to fit like a glove درست اندازه بودن
glove anesthesia بی حسی دست
The coat fitted me like a glove . کت قالب تنم بود ( کاملا" انداره بود )
Where is the mate ( companion ) of this glove ? لنگه دیگه این دستکش کجاست ؟
wrist-length glove دستکشمچ
blow with the open glove ضربه با دستکش باز بوکس
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
pass from hand to hand ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
under the hand of به امضای
hand in سمت زمین سرویس
hand over <idiom>
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
on hand <idiom> دردسترس
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> حاضر
on the other hand <idiom> درمقابل
second hand <idiom> دست دوم
in hand <idiom> زیرنظر
an old hand at something <idiom> کارکشته
hand-out <idiom>
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand down به ارث گذاشتن
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom> وصیت کردن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand down بتواتر رساندن
off hand بدون آمادگی
out of hand فورا
near at hand دم دست
take a hand at شرکت کردن در
to come to hand بدست امدن
to come to hand رسیدن
to get ones hand in دست یافتن به
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to hand دردسترس
to hand down بارث گذاشتن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over تحویل دادن
off hand بی مطالعه
off hand بی تهیه
out of hand غیر قابل جلوگیری
one hand گرفتن توپ با یک دست
on the other hand ازطرف دیگر
on the other hand از سوی دیگر
on one hand ازیک طرف
on one hand ازطرفی
on one hand ازیکسو
on hand در دست
on hand وسایل موجود درانبار
on hand موجود
right hand دست راست
near at hand نزدیک
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در جریان
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand over به قبض دادن
hand over تفویض کردن
in hand در دست اقدام
to hand over واگذارکردن
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of hand به امضای .....
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
near at hand در دسترس
hand off رد کردن توپ
off hand فی البداهه
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دست به یقه
hand to hand دردسترس
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand نزدیک
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand-me-down ارزان
on the one hand <adv.> در یک طرف
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
second hand عاریه
second hand مستعمل دست دوم
second hand کار کردن
second hand نیم دار
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> درمقابل
on the other hand <adv.> طور دیگر
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
second-hand ثانیه شمار
second-hand مستعمل
hand نفر
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand دادن
hand پیمان
hand پهلو
hand طرف
hand دخالت کمک
hand شرکت
hand خط
hand دسته دستخط
hand عقربه
hand دست
little hand عقربه کوچک [ساعت]
hand کمک
hand یاری دادن
second-hand نیمدار
hand عقربه [ساعت ...]
right-hand واقع در دست راست
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand دستخط
hand امضا
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand خطای دست
hand دست به دست کردن
old hand ادم با سابقه و مجرب
at second hand از قول دیگری
Do you need a hand? کمک میخوای؟
better hand تقدم
better hand پیشی
second-hand <adj.> کارکرده
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
at hand دم دست
first hand نخستین بازی کن
first hand دست اول
at second hand بطور غیرمستقیم
at the hand of بدست
for ones own hand به خاطر خود شخص
for ones own hand بابت خود شخص
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
at first hand مستقیما
at first hand در وهله نخست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com