English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
hand molding قالبریزی دستی
Search result with all words
hand molding shop قالبریزی دستی
hand operated molding machine دستگاه قالبریزی دستی
Other Matches
molding قالبگیری
injection molding قالبگیری تزریقی
cast molding قالبگیری ریخته گری
boxless molding تکنیک فرم دهی بدون جعبه
belt molding زه روکوب اتومبیل
bed molding گچ بری و تزئینات نزدیک سقف
loam molding قالب گیری ماسهای
loam molding قالبریزی شنی
transfer molding ریخته گری انتقالی
transfer molding قالب ریزی انتقالی
template molding قالب گیری شابلونی
sell molding قالب گیری پوستهای
injection molding ریخته گری تزریقی
molding box جعبه قالب گیری
molding machine دستگاه قالب گیری
compression molding قالبگیری فشاری
molding shop کارگاه قالب گیری
molding sand ماسه قالب گیری
molding pressure فشار پرس
molding pressure فشار قالب
molding operation قالب کاری
molding operation فرم کاری
compression molding ریخته گری فشاری
dry sand molding قالبریزی ماسهای خشک
shell molding process فرایند قالب گیری پوستهای
green sand molding قالب ریزی تر
croning molding process فرایند قالب گیری کرونینگ
core molding machine دستگاه ریخته گری هسته
compression molding process فرایند قالب گیری تراکمی طریقه قالب گیری تراکمی
shell molding machine دستگاه قالب گیری پوستهای
compression molding compound قالب گیری تراکمی
comppression molding compound قالب گیری تراکمی
plate molding shop مدلسازی
loam molding shop قالب گیری ماسهای
jar ram molding machine دستگاه قالبریزی حرفهای
molding sand preparation plant واحد تهیه ماسه قالب گیری
shell molding type foundry ریخته گری نوع قالب گیری پوستهای
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
near at hand در دسترس
near at hand دم دست
on hand در دست
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
off hand بی مطالعه
hand down <idiom> وصیت کردن
hand down به ارث گذاشتن
hand in سمت زمین سرویس
near at hand نزدیک
on the other hand ازطرف دیگر
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand off رد کردن توپ به یار
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
on one hand ازیک طرف
on one hand ازطرفی
on the other hand از سوی دیگر
on one hand ازیکسو
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
on the other hand <idiom> درمقابل
second hand <idiom> دست دوم
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
on hand وسایل موجود درانبار
in hand <idiom> زیرنظر
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand بدون آمادگی
off hand فی البداهه
on hand <idiom> حاضر
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> دردسترس
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
off hand بی تهیه
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
off hand سر ضرب
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
to hand over واگذارکردن
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
on hand موجود
out of hand فورا
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand down بارث گذاشتن
in hand در جریان
in hand در دست اقدام
take a hand at شرکت کردن در
right hand دست راست
to come to hand بدست امدن
to come to hand رسیدن
to get ones hand in دست یافتن به
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to hand دردسترس
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
under the hand of hand به امضای .....
hand out خطای سرویس
one hand گرفتن توپ با یک دست
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ
to hand over تحویل دادن
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out حریف دریافت کننده سرویس
out of hand غیر قابل جلوگیری
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
at hand دم دست
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دست به یقه
hand to hand دردسترس
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
on the one hand <adv.> یکی انکه
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
at hand نزدیک
at first hand در وهله نخست
at first hand مستقیما
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
second hand عاریه
second hand مستعمل دست دوم
second hand کار کردن
second hand نیم دار
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
on the other hand <adv.> درمقابل
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand to hand نزدیک
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand نفر
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand دادن
hand پیمان
hand پهلو
hand طرف
hand دخالت کمک
hand شرکت
hand خط
hand دسته دستخط
hand عقربه
hand دست
little hand عقربه کوچک [ساعت]
hand کمک
hand یاری دادن
hand دست به دست کردن
second-hand ثانیه شمار
second-hand مستعمل
second-hand نیمدار
hand عقربه [ساعت ...]
right-hand واقع در دست راست
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand دستخط
hand امضا
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand خطای دست
old hand ادم با سابقه و مجرب
at second hand از قول دیگری
at second hand بطور غیرمستقیم
for ones own hand بابت خود شخص
for ones own hand به خاطر خود شخص
first hand دست اول
first hand نخستین بازی کن
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
at the hand of بوسیله
second-hand <adj.> کارکرده
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com