Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
hand organ
ارگ دستی
hand organ
اکوردئون
Other Matches
organ
اندام
organ
ارگان
organ
ارغنون
organ
ارگ
organ
الت وسیله
organ
عضو
mouth organ
ارغنون دهنی
electric organ
اندام برقزن
end organ
اندام انتهایی
organ transplantation
پیوند عضو
mechanism of the organ
مکانیزم ارگان
organ console
قسمتهایکنسول
sense organ
اندام حسی
olfactory organ
اندام بویایی
genital organ
الت تناسلی
olfactory organ
عضو بویایی
barrel organ
ارگ دندهای
sense organ
عضو حس
reed organ
یکنوع الت موسیقی بادی
pipe organ
ارگ نی دار
pipe organ
ارغنون لولهای
organ eroticism
شهوت اندامی
organ inferiority
حقارت اندامی
sense organ
عامل احساس
organ system
دستگاه
mouth organ
ساز دهنی
organ pleasure
لذت اندامی
organ of the body
عضو بدن
organ-grinders
نوازنده سیار ارگ دستی
organ-grinder
نوازنده سیار ارگ دستی
organ grinder
نوازنده سیار ارگ دستی
congested organ
عضو یا التی که خون زیاددران جمع میشود
organ of corty
اندام کورتی
organ loft
غرفه ارگ
sexual organ
عورت
barrel organ
نوعی ارغنون اکوردئون
organ loft
جای ارگ
organ loft
ارغنون گاه
mechanism of the organ
نظام تشکیلات
house organ
مجله یا نشریهای که بین کارمندان یک موسسه پخش شود
terminal organ
اندام پایانی
hollow organ
عضو مجوف وتوخالی
sexual organ of either sex
الت تناسلی زن یا مرد
swell organ manual
قسمتبرآمدهتنظیماتدستی
sexual organ of a man
احلیل
choir organ manual
دستهتنظیمکر
great organ manual
عضوبزرگدستی
golgy tendon organ
اجسام گلژی
golgy tendon organ
اندام گلژی
sexual organ of either sex
فرج
The human brain is a complex organ .
مغز انسان عضو پیچیده یی است
coefficient of relative efficiency organ
ضریب نسبی کارایی سازمان
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand over
تحویل دادن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand over
تسلیم کردن
out of hand
غیر قابل جلوگیری
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand in
سمت زمین سرویس
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in hand
دست دردست یکدیگر
hand in hand
دست بدست
hand off
رد کردن توپ
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
to come to hand
رسیدن
hand out
خطای سرویس
hand off
رد کردن توپ به یار
hand on
تسلیم کردن
hand over
فرستادن
hand over
به قبض دادن
on the other hand
از سوی دیگر
on one hand
ازیک طرف
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیکسو
on hand
در دست
near at hand
نزدیک
on hand
موجود
near at hand
در دسترس
near at hand
دم دست
off hand
بی مطالعه
on the other hand
ازطرف دیگر
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
hand over
تفویض کردن
to hand
دردسترس
hand saw
اره دستی
hand saw
اره قد کن
one hand
گرفتن توپ با یک دست
in hand
در دست اقدام
on hand
وسایل موجود درانبار
in hand
در جریان
off hand
بی تهیه
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
second-hand
<adj.>
کارکرده
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
off hand
سر ضرب
off hand
فی البداهه
off hand
بدون آمادگی
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
in hand
<idiom>
زیرنظر
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
second hand
<idiom>
دست دوم
on the other hand
<idiom>
درمقابل
on hand
<idiom>
حاضر
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
hand
عقربه
[ساعت ...]
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
دردسترس
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
under hand
درنهان به پنهانی
to take in hand
بعهده گرفتن
to take in hand
دردست گرفتن
to hand over
واگذارکردن
to hand over
تحویل دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand down
بارث گذاشتن
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to get ones hand in
دست یافتن به
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
to come to hand
بدست امدن
take a hand at
شرکت کردن در
right hand
دست راست
under the hand of
به امضای
under the hand of hand
به امضای .....
hand over
<idiom>
hand-out
<idiom>
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
out of hand
فورا
first hand
نخستین بازی کن
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
first-hand
اصلی
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
right-hand
واقع در دست راست
first-hand
مستقیم
second-hand
نیمدار
second-hand
مستعمل
hand
دستخط
hand
امضا
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for ones own hand
بابت خود شخص
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand
خطای دست
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
second hand
عاریه
second-hand
ثانیه شمار
off-hand
پاس کوتاه روی سر
second hand
نیم دار
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand me down
لباس ارزان ودوخته
first hand
دست اول
hand me down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
second hand
کار کردن
hand-to-hand
دردسترس
hand to hand
نزدیک
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
نزدیک
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
second hand
مستعمل دست دوم
hand-me-down
ارزان
hand
دست به دست کردن
better hand
تقدم
better hand
پیشی
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand
طرف
hand
دخالت کمک
hand
شرکت
hand down
بتواتر رساندن
hand down
به ارث گذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com