Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hand placed rubble or riprap
سنگریز دستچینی
Other Matches
riprap
پوشش سنگریز
placed riprap
پوشش نرم
riprap
سنگریزه
riprap
پوشش سنگچین
riprap
سنگچینی بی ترتیب صدای وزش باد تند سنگریزی کردن
rubble
سنگ لاشه
rubble
سنگ نتراشیده
rubble
قلوه سنگ پاره اجر
rubble
خرده سنگ
rubble
ویران کردن
expanse of rubble
جایگاه خرابیها
rubble concrete
بتن قلوه سنگ
rock rubble
ریزش سنگ
rubble hard core
مصالح اوار
rubble with binding material
سنگچینی با ملات
rubble hard core
مصالح تخریب
coursed rubble masonry
سنگ بادبر با ارتفاع مساوی در یک رگ
uncoursed rubble masonery
بنایی سنگ لاشه در هم
coursed rubble masonry
سنگ کلنگی رگهای
dry rubble fill
سنگچینی بدون ملات
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
hand in hand
دست دردست یکدیگر
hand in
سمت زمین سرویس
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
off hand
فی البداهه
hand out
خطای سرویس
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand in hand
دست بدست
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
hand on
تسلیم کردن
hand off
رد کردن توپ به یار
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
on hand
<idiom>
دردسترس
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
on hand
<idiom>
حاضر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
second hand
<idiom>
دست دوم
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
in hand
<idiom>
زیرنظر
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
بدون آمادگی
off hand
سر ضرب
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
on hand
<idiom>
قابل دسترس
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
on hand
موجود
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out
<idiom>
hand over
<idiom>
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
on hand
در دست
on hand
وسایل موجود درانبار
right hand
دست راست
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
take a hand at
شرکت کردن در
to come to hand
بدست امدن
to come to hand
رسیدن
to get ones hand in
دست یافتن به
out of hand
فورا
out of hand
غیر قابل جلوگیری
one hand
گرفتن توپ با یک دست
off hand
بی تهیه
off hand
بی مطالعه
on one hand
ازیکسو
near at hand
دم دست
near at hand
در دسترس
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیک طرف
on the other hand
از سوی دیگر
on the other hand
ازطرف دیگر
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to hand
دردسترس
to hand down
بارث گذاشتن
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
near at hand
نزدیک
under the hand of hand
به امضای .....
under the hand of
به امضای
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
to take in hand
دردست گرفتن
to take in hand
بعهده گرفتن
under hand
درنهان به پنهانی
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand
دست به دست کردن
hand
دستخط
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand
نفر
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
right-hand
واقع در دست راست
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
کار کردن
second hand
نیم دار
on the other hand
<adv.>
درمقابل
hand
امضا
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
خطای دست
at first hand
در وهله نخست
at first hand
مستقیما
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
first-hand
اصلی
first-hand
مستقیم
second hand
عاریه
second-hand
نیمدار
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
دردسترس
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
نزدیک
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
نزدیک
off-hand
پاس کوتاه روی سر
hand me down
لباس ارزان ودوخته
second-hand
مستعمل
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
second-hand
ثانیه شمار
hand
عقربه
[ساعت ...]
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
hand to hand
دست به یقه
hand
شرکت
hand
دخالت کمک
hand
طرف
hand
پهلو
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
second-hand
<adj.>
کارکرده
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
hand
پیمان
hand
دادن
first hand
نخستین بازی کن
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
old hand
ادم با سابقه و مجرب
hand
دست
hand
عقربه
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand
بابت خود شخص
hand
دسته دستخط
for ones own hand
به خاطر خود شخص
hand
خط
first hand
دست اول
better hand
تقدم
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
at hand
دم دست
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
at the hand of
بوسیله
at the hand of
بدست
better hand
پیشی
at second hand
بطور غیرمستقیم
hand
کمک
hand
یاری دادن
at second hand
از قول دیگری
at hand
نزدیک
raise the hand
بالابردن دست برنده
to lift one's hand
سوگند خوردن
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
right hand rule
قاعده راست گرد
retrograde hand
عقربه برگشت دهنده
[ساعت ...]
to oil one's hand
به کسی رشوه دادن
to make a hand of anything
درکاری کامیاب شدن
section hand
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
to lift up one's hand
دست بدعا برداشتن
hand lever
اهرم دستی
to put in hand
بجریان انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com