Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
hand pressed
دست افشار
Search result with all words
She pressed my hand .
دستم را فشار داد
She furtively pressed my hand .
یواشکی دستم را فشارداد
Other Matches
He was pressed for pressed for ad answer .
به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
pressed
کمبودزمانییامالی
hard-pressed
سخت موردتعقیب
hard pressed
سخت گرفتار
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
pressed for time
<idiom>
با اشکال وبه سختی وقت
the people pressed in
مردم زور اورده داخل شدند
he is pressed for money
از بی پولی در مضیقه است
hard pressed
سخت موردتعقیب
to be pressed for time
عجله داشتن
hard-pressed
سخت گرفتار
pressed area
ناحیهفشردهشده
pressed powder
پنکیک
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
iam pressed for space
جایم تنگ است
hot pressed part
بخش پرس شده داغ
cold pressed forging
اهنگری فشاری سرد
die pressed part
بخش فشرده حدیدهای
iam pressed for space
از حیث جا در زحمتم
united pressed pawns
پیادههای رونده متصل شطرنج
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
We are pressed for money ( time ) .
ازنظرمالی ( وقت ) تحت فشار هستیم
I am in a great hurry . I am pressed for time .
خیلی عجله دارم
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
off hand
بدون آمادگی
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in
سمت زمین سرویس
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
off hand
سر ضرب
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
in hand
در دست اقدام
hand down
<idiom>
وصیت کردن
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
حاضر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
second hand
<idiom>
دست دوم
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
in hand
<idiom>
زیرنظر
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
فی البداهه
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
on hand
<idiom>
دردسترس
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand-out
<idiom>
hand over
<idiom>
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
on hand
موجود
right hand
دست راست
take a hand at
شرکت کردن در
to come to hand
بدست امدن
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در جریان
to come to hand
رسیدن
on hand
وسایل موجود درانبار
to get ones hand in
دست یافتن به
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to hand
دردسترس
out of hand
فورا
out of hand
غیر قابل جلوگیری
one hand
گرفتن توپ با یک دست
on hand
در دست
on one hand
ازیکسو
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیک طرف
off hand
بی تهیه
off hand
بی مطالعه
on the other hand
از سوی دیگر
near at hand
دم دست
near at hand
در دسترس
on the other hand
ازطرف دیگر
to hand down
بارث گذاشتن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
under the hand of
به امضای
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
خطای سرویس
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on
تسلیم کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
تفویض کردن
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
to take in hand
دردست گرفتن
to take in hand
بعهده گرفتن
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
under hand
درنهان به پنهانی
under the hand of hand
به امضای .....
near at hand
نزدیک
hand off
رد کردن توپ به یار
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
hand
خطای دست
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
امضا
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the other hand
<adv.>
درمقابل
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand
دست به دست کردن
first-hand
اصلی
first-hand
مستقیم
hand
نفر
second hand
عاریه
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
کار کردن
second hand
نیم دار
hand
کمک
hand
یاری دادن
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand
عقربه
[ساعت ...]
second-hand
نیمدار
hand-to-hand
نزدیک
second-hand
مستعمل
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دردسترس
hand to hand
نزدیک
off-hand
پاس کوتاه روی سر
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
right-hand
واقع در دست راست
hand me down
ارزان
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دردسترس
old hand
ادم با سابقه و مجرب
hand
دستخط
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
second-hand
ثانیه شمار
at first hand
در وهله نخست
first hand
دست اول
first hand
نخستین بازی کن
second-hand
<adj.>
کارکرده
hand
پهلو
hand
پیمان
hand
دادن
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for ones own hand
بابت خود شخص
hand
طرف
hand off
رد کردن توپ
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand
دست
hand
عقربه
hand
دسته دستخط
hand
خط
hand
شرکت
hand
دخالت کمک
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
at first hand
مستقیما
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
at hand
دم دست
at the hand of
بدست
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
at second hand
از قول دیگری
at second hand
بطور غیرمستقیم
at the hand of
بوسیله
better hand
تقدم
at hand
نزدیک
better hand
پیشی
to make a hand of anything
درکاری کامیاب شدن
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
to lift one's hand
سوگند خوردن
sweep hand
عقربه ثانیه شمار
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
to oil one's hand
به کسی رشوه دادن
to put in hand
بجریان انداختن
to get the upper hand
غالب شدن
hand lever
اهرم دستی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com