Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
hand protector
پشتیباندست
Other Matches
protector
نگهدار
protector
نیکدار
protector
قیم
protector
حامی سرپرست
protector
پشتیبان
shank protector
پایهنگهدار
tip protector
درپوشنوک
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
throat protector
حافظگلو
point protector
سرمداد
surge protector
محافظ تغییر ناگهانی ولتاژ محافظ نوسان برق
chin protector
پشتیبانچانه
chest protector
لایی کلفت محافظ سینه توپگیریا داور بیس بال
may the Lord be your refuge and protector.
خدا پشت وپناهت باشد
keeper
[protector]
[presever]
نگاهدار
[محافظ ]
voltage surge protector
محافظ تغییر ولتاژ ناگهانی
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand over
<idiom>
hand-out
<idiom>
hand down
بتواتر رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand down
به ارث گذاشتن
on hand
<idiom>
دردسترس
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
at the hand of
بوسیله
hand down
<idiom>
وصیت کردن
out of hand
فورا
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand
بابت خود شخص
for ones own hand
به خاطر خود شخص
first hand
دست اول
first hand
نخستین بازی کن
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
off hand
سر ضرب
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
حاضر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
second hand
<idiom>
دست دوم
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
in hand
<idiom>
زیرنظر
right hand
دست راست
off hand
فی البداهه
out of hand
غیر قابل جلوگیری
in hand
در جریان
to take in hand
بعهده گرفتن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
خطای سرویس
to hand over
واگذارکردن
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on
تسلیم کردن
hand over
فرستادن
hand over
به قبض دادن
to take in hand
دردست گرفتن
under the hand of
به امضای
under the hand of hand
به امضای .....
near at hand
در دسترس
hand saw
اره دستی
hand saw
اره قد کن
hand over
تفویض کردن
hand off
رد کردن توپ به یار
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
off hand
بدون آمادگی
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in
سمت زمین سرویس
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
take a hand at
شرکت کردن در
under hand
درنهان به پنهانی
to come to hand
بدست امدن
hand off
رد کردن توپ
to hand over
تحویل دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand down
بارث گذاشتن
to hand
دردسترس
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to get ones hand in
دست یافتن به
to come to hand
رسیدن
in hand
در دست اقدام
one hand
گرفتن توپ با یک دست
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
نزدیک
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
نزدیک
off-hand
پاس کوتاه روی سر
old hand
ادم با سابقه و مجرب
hand
خط
hand
دسته دستخط
hand-to-hand
دردسترس
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand
عقربه
hand me down
ارزان
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
دست به یقه
second-hand
ثانیه شمار
hand
شرکت
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
خطای دست
hand
پهلو
hand
پیمان
hand
دادن
hand
دست به دست کردن
hand
یاری دادن
hand
کمک
hand
نفر
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
second-hand
نیمدار
hand
دخالت کمک
hand
عقربه
[ساعت ...]
right-hand
واقع در دست راست
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand
طرف
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
دستخط
hand
امضا
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
on one hand
ازیک طرف
on one hand
ازطرفی
at the hand of
بدست
at second hand
از قول دیگری
at hand
دم دست
at hand
نزدیک
at first hand
در وهله نخست
at first hand
مستقیما
off hand
بی تهیه
on hand
موجود
second-hand
<adj.>
کارکرده
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
better hand
تقدم
better hand
پیشی
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
on one hand
ازیکسو
second hand
کار کردن
hand
دست
second hand
مستعمل دست دوم
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
second hand
نیم دار
on hand
در دست
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
near at hand
دم دست
on hand
وسایل موجود درانبار
off hand
بی مطالعه
second hand
عاریه
first-hand
مستقیم
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
near at hand
نزدیک
second-hand
مستعمل
at second hand
بطور غیرمستقیم
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
first-hand
اصلی
on the other hand
<adv.>
درمقابل
to put in hand
دایرکردن اقدام کردن
the matter in hand
موضوع مورد بحث
to put in hand
بجریان انداختن
to oil one's hand
به کسی رشوه دادن
to put ones hand to anything
دست بکاری زدن
to put ones hand to anything
بکاری مبادرت کردن
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
to make a hand of anything
درکاری کامیاب شدن
offer one's hand
پیشنهادعروسی دادن
to lift up one's hand
دست بدعا برداشتن
section hand
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
second hand stores
سمساری
running hand
خط شکسته
running hand
خط مسلسل
right hand rule
قاعده راست گرد
raise the hand
بالابردن دست برنده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com