Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hand regulation
تنظیم با دست
Other Matches
regulation
نظامنامه
regulation
پهنه تنظیم
regulation
مقرره
regulation
ایین نامه
regulation
مقررات
regulation
دستور قانون
regulation
قاعده
regulation
تعدیل
regulation
تنظیم
regulation
قانون
regulation
نظامنامه مقررات و نظامات نظام تنظیم
regulation
دستور
self regulation
خودگردانی
voltage regulation
تنظیم ولتاژ
regulation clothing
لباس فرم دریایی
automatic regulation
تنظیم خودکار
draft regulation
طرح ایین نامه
thermostatic regulation
تنظیم با دماپای
on board regulation
تنظیمی که در ان هر برد داخل یک سیستم تنظیم کننده ولتاژخاص خود را دارد
army regulation
نظام نامه ارتشی
rheostat regulation
تنظیم با رئوستا
third brush regulation
تنظیم با زغال اضافی
government regulation
مقررات دولتی
regulation clothing
لباس رسمی نظامی
army regulation
مقررات ارتشی
disciplinary regulation
مقررات انضباطی
constant amperage regulation
تنظیم با امپر ثابت
cam type regulation
تنظیم بادامکی
constant speed regulation
تنظیم با سرعت ثابت
vibrating relay regulation
تنظیم با رله لرزنده
stop charge regulation
تنظیم با قطع جریان
magnetic furnace regulation
تنظیم کوره مغناطیسی
air traffic regulation and identificatio
سیستم تشخیص و کنترل عبورو مرور هوایی
ampere hour meter regulation
تنظیم امپر- ساعت سنج
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
on one hand
ازیک طرف
on the other hand
ازطرف دیگر
one hand
گرفتن توپ با یک دست
out of hand
غیر قابل جلوگیری
out of hand
فورا
hand on
تسلیم کردن
right hand
دست راست
to take in hand
دردست گرفتن
on the other hand
از سوی دیگر
on one hand
ازطرفی
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
خطای سرویس
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand off
رد کردن توپ به یار
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in
سمت زمین سرویس
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
hand over
به قبض دادن
hand over
تفویض کردن
on one hand
ازیکسو
on hand
در دست
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
موجود
off hand
بی تهیه
off hand
بی مطالعه
near at hand
دم دست
near at hand
در دسترس
near at hand
نزدیک
to hand down
بارث گذاشتن
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
off hand
سر ضرب
off hand
فی البداهه
off hand
بدون آمادگی
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
in hand
<idiom>
زیرنظر
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
second hand
<idiom>
دست دوم
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand
عقربه
[ساعت ...]
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
on hand
<idiom>
حاضر
on hand
<idiom>
قابل دسترس
under the hand of
به امضای
under hand
درنهان به پنهانی
to take in hand
بعهده گرفتن
to hand over
واگذارکردن
to hand over
تحویل دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand
دردسترس
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
second-hand
<adj.>
کارکرده
to get ones hand in
دست یافتن به
to come to hand
رسیدن
to come to hand
بدست امدن
under the hand of hand
به امضای .....
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
on hand
<idiom>
دردسترس
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
hand over
<idiom>
hand-out
<idiom>
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
take a hand at
شرکت کردن در
hand
خطای دست
right-hand
واقع در دست راست
second hand
کار کردن
second-hand
نیمدار
second-hand
مستعمل
second-hand
ثانیه شمار
second hand
نیم دار
off-hand
پاس کوتاه روی سر
hand to hand
نزدیک
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
عاریه
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
امضا
hand
دستخط
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
first-hand
مستقیم
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست به یقه
hand me down
لباس ارزان ودوخته
first-hand
اصلی
first hand
نخستین بازی کن
for ones own hand
بابت خود شخص
hand me down
ارزان
for ones own hand
به خاطر خود شخص
first hand
دست اول
hand-me-down
ارزان
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand
نزدیک
old hand
ادم با سابقه و مجرب
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
دردسترس
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand-to-hand
دست به یقه
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
better hand
تقدم
hand
نفر
hand
دست
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
دادن
hand
پیمان
better hand
پیشی
at first hand
در وهله نخست
at hand
دم دست
hand
پهلو
hand
طرف
at hand
نزدیک
at second hand
از قول دیگری
hand
دخالت کمک
at first hand
مستقیما
at the hand of
بوسیله
hand
عقربه
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
at second hand
بطور غیرمستقیم
at the hand of
بدست
hand
خط
hand
دسته دستخط
hand
کمک
hand
یاری دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com