Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
hand salute
احترام با دست
hand salute
سلام نظامی دادن سلام نظامی
Other Matches
salute
تهنیت گفتن
salute
سلام دادن
salute
سرلام کردن
take the salute
سان دیدن
salute
احترام نظامی
salute
سلام
to take the salute
سلام گرفتن
salute
احترام گذاشتن
salute
درود
salute
احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
take the salute
سلام گرفتن
To take the salute.
جواب سلام ( نظامی ) رادادن
salute
سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
salute
تعظیم
To stand at the salute.
بحالت سلام ایستادن (سلام نظامی )
gun salute
سلام با تیراندازی توپخانه ادای احترام با شلیک توپ
to fire salute
توپ سلام انداختن
fire salute
توپ سلام انداختن
to salute an officer
افسری را سلام دادن
color salute
سلام پرچم احترام به پرچم
to salute with a smile
با لبخند تلقی کردن
gun salute
تیر سلام
color salute
سلام به پرچم
personal salute
تیر سلام برای افراد
national salute
شلیک 12 توپ به احترام پرچم ملی
parting salute
سلام نظامی با توپ و غیره برای عزیمت اشخاص سلام بدرقه
national salute
احترام به پرچم ملی
rifle salute
احترام با تفنگ سلام با تفنگ
rifle salute
پیش فنگ
personal salute
مراسم سلام افراد برجسته
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
on hand
موجود
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand down
به ارث گذاشتن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
on one hand
ازطرفی
near at hand
نزدیک
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in
سمت زمین سرویس
near at hand
در دسترس
near at hand
دم دست
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
hand down
<idiom>
وصیت کردن
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out
<idiom>
in hand
<idiom>
زیرنظر
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
بدون آمادگی
off hand
فی البداهه
off hand
سر ضرب
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
در دست
on one hand
ازیکسو
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
off hand
بی مطالعه
off hand
بی تهیه
hand over
<idiom>
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
on hand
<idiom>
دردسترس
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
حاضر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
second hand
<idiom>
دست دوم
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
in hand
در جریان
to hand out
از پنجره اویزان کردن
right hand
دست راست
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
to take in hand
دردست گرفتن
to take in hand
بعهده گرفتن
under hand
درنهان به پنهانی
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand down
بارث گذاشتن
in hand
در دست اقدام
take a hand at
شرکت کردن در
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
one hand
گرفتن توپ با یک دست
to come to hand
بدست امدن
to come to hand
رسیدن
to get ones hand in
دست یافتن به
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to hand
دردسترس
under the hand of
به امضای
under the hand of hand
به امضای .....
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
out of hand
فورا
out of hand
غیر قابل جلوگیری
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
on one hand
ازیک طرف
hand over
تسلیم کردن
hand off
رد کردن توپ به یار
hand on
تسلیم کردن
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
خطای سرویس
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
old hand
ادم با سابقه و مجرب
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-me-down
ارزان
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
امضا
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
at hand
دم دست
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand
خطای دست
at first hand
در وهله نخست
at first hand
مستقیما
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
hand
دستخط
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
second-hand
مستعمل
second hand
نیم دار
second-hand
ثانیه شمار
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
off-hand
پاس کوتاه روی سر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
second hand
کار کردن
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
عاریه
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
hand to hand
دست به یقه
right-hand
واقع در دست راست
hand to hand
دردسترس
hand
عقربه
[ساعت ...]
second-hand
نیمدار
first-hand
اصلی
first-hand
مستقیم
hand to hand
نزدیک
at hand
نزدیک
first hand
دست اول
first hand
نخستین بازی کن
hand
خط
hand
شرکت
hand
دخالت کمک
hand
طرف
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
second-hand
<adj.>
کارکرده
hand
دسته دستخط
for ones own hand
به خاطر خود شخص
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
نزدیک
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand
دست
hand
عقربه
hand down
بتواتر رساندن
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand
بابت خود شخص
hand
پهلو
hand
پیمان
hand-to-hand
دردسترس
at the hand of
بوسیله
at the hand of
بدست
hand
کمک
at second hand
بطور غیرمستقیم
at second hand
از قول دیگری
hand
یاری دادن
hand
دست به دست کردن
hand-to-hand
دست به یقه
hand
نفر
hand
دادن
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
better hand
تقدم
better hand
پیشی
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to oil one's hand
به کسی رشوه دادن
to make a hand of anything
درکاری کامیاب شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com