Dictiornary-Farsi | hand vacuum cleaner | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
hand vacuum cleaner	جارودستی


Other Matches

vacuum cleaner	جاروی برقی
cylinder vacuum cleaner	سیلندرجاروبرقی
cleaner	پاک کننده
cleaner	جارو
cleaner	مواد پاک کننده
pipe cleaner	سیم لوله چپق پاک کن
electric cleaner	جارو برقی
shoe cleaner	گلگیر
air cleaner	هواکش
antennae cleaner	پاککنندهامواج
dry cleaner	خشکشوئی
drain cleaner	ابزاریکه کف زهکشها را تمیزمیکند
air cleaner	بادکش
nail cleaner	ناخنتمیزکن
vaccum cleaner	مکنده گرد و خاک
shoe cleaner	کفش پاک کن
pipe cleaner	لوله پاک کن
sparking plug cleaner	شمع پاک کن
sparking plug cleaner	پاک کننده شمع اتومبیل
air-cleaner filter	هواکشتصفیههوا
vacuum	فضای تهی
vacuum	فرف یاجای بی هوا
vacuum	خلاء
vacuum	جلاء
vacuum	جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuum	خلا
vacuum manifold	لولهچندلایتخلیه
vacuum diaphragm	خلفپرده
absolute vacuum	خلاء مطلق
vacuum-packed	کیپ و بیهوا
vacuum-packed	مکیده
vacuum-packed	تهیه شده
hard vacuum	خلاء سخت
vacuum tunnel	تونل خلاء
vacuum tube	لوله خلاء
vacuum diaphragm	خلفدیواره
vacuum tube	لامپ خلاء
vacuum chamber	اتاق خلاء
vacuum concrete	بتن مکیده
vacuum cutout	افتامات خلائی
vacuum distillation	تقطیر در خلاء
vacuum gage	خلاء سنج
vacuum oven	اون خلاء
vacuum pump	پمپ خلاء
vacuum trust	تراست در خلاء
vacuum cleaners	جاروی برقی
low vacuum	خلاء کم
high vacuum	خلاء زیاد
vacuum concrete	ملات بتنی که هوای انرا توسط ویبراتور تخلیه کرده باشند
vacuum system console	کاهشدهندهسیستمخلاء
ultra high vacuum	مسیر ازاد متوسط هوا
formwork with vacuum chambers	قالب بندی با خلاء
vacuum coffee maker	تخلیهقهودرستکن
vacuum precessed concrete	بتن با قالب خلاء
vacuum tube voltmeter	ولت سنج با لامپ خلاء
vacuum tube detector	اشکارساز با لامپ خلاء
vacuum tube light	نور لامپ خلاء
vacuum impregnating process	پرسازی در خلاء
to shuffle from hand to hand	دست بدست کردن
Hand to hand fighting	جنگ تن به تن
pass from hand to hand	ترتب ایادی
hand on	پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand out	خطای سرویس
hand out	خراب کردن سرویس اسکواش
hand out	حریف دریافت کننده سرویس
hand over	تسلیم کردن
hand over	تحویل دادن
hand over	فرستادن
hand over	به قبض دادن
hand over	تفویض کردن
hand on	تسلیم کردن
hand off	رد کردن توپ به یار
hand off	کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand in	سمت زمین سرویس
to get ones hand in	تسلط پیداکردن در
hand in	سمت زمین سرویس اسکواش
to get ones hand in	دست یافتن به
to come to hand	رسیدن
to come to hand	بدست امدن
hand in hand	دست دردست یکدیگر
take a hand at	شرکت کردن در
hand in hand	دست بدست
hand off	رد کردن توپ
on hand	در دست
on one hand	ازیکسو
on one hand	ازطرفی
on one hand	ازیک طرف
on the other hand	از سوی دیگر
on hand	موجود
on the other hand	ازطرف دیگر
one hand	گرفتن توپ با یک دست
out of hand	غیر قابل جلوگیری
out of hand	فورا
on hand	وسایل موجود درانبار
off hand	بی تهیه
under hand	درنهان به پنهانی
hand saw	اره دستی
hand saw	اره قد کن
in hand	در دست اقدام
in hand	در جریان
in hand	گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
near at hand	نزدیک
near at hand	در دسترس
near at hand	دم دست
off hand	بی مطالعه
right hand	دست راست
to hand	دردسترس
Do you need a hand?	میتونم کمکت کنم؟
second-hand <adj.>	کارکرده
to hand somebody something	به کسی چیزی دادن
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
off hand	سر ضرب
off hand	فی البداهه
off hand	بدون آمادگی
an old hand at something <idiom>	کارکشته
in hand <idiom>	زیرنظر
Do you need a hand?	کمک میخوای؟
little hand	عقربه کوچک [ساعت]
hand	عقربه [ساعت ...]
on the one hand <adv.>	در یک طرف
on the one hand <adv.>	یکی انکه
on the other hand <adv.>	به ترتیب دیگر
on the other hand <adv.>	طور دیگر
on the other hand <adv.>	درمقابل
on the other hand <adv.>	ازطرف دیگر
on the other hand <adv.>	از سوی دیگر
try one's hand <idiom>	بیتجربه بودن
second hand <idiom>	دست دوم
To be an old hand at something.	درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
He must have a hand in it.	حتما" دراینکار دست دارد
have a hand in something <idiom>	در کاری دست داشتن
under the hand of hand	به امضای .....
under the hand of	به امضای
to take in hand	بعهده گرفتن
to take in hand	دردست گرفتن
to hand over	واگذارکردن
to hand over	تحویل دادن
to hand out	از پنجره اویزان کردن
to hand down	بدوره بعدانتقال دادن
from hand to hand <idiom>	از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand <idiom>	کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom>	وصیت کردن
on the other hand <idiom>	درمقابل
on hand <idiom>	حاضر
on hand <idiom>	قابل دسترس
on hand <idiom>	دردسترس
have a hand in <idiom>	مسئول کاری شدن
hand over <idiom>
hand-out <idiom>
hand-out <idiom>	پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out <idiom>	از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down <idiom>	بدش به من
hand it to (someone) <idiom>	به کسی اعتبار دادن
hand in <idiom>	به کسی چیزی دادن
to hand down	بارث گذاشتن
hand	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand to hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand	دردسترس
hand to hand	دست به یقه
hand to hand	دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand	نزدیک
hand-to-hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand	دردسترس
hand-to-hand	دست به یقه
hand-to-hand	دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand	نزدیک
off-hand	پاس کوتاه روی سر
hand	وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand	بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand	امضا
hand	دستخط
hand	سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand	سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
right-hand	واقع در دست راست
second-hand	نیمدار
second-hand	مستعمل
second-hand	ثانیه شمار
hand-to-hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
first hand	نخستین بازی کن
hand me down	لباس ارزان ودوخته
at hand	دم دست
at second hand	از قول دیگری
at second hand	بطور غیرمستقیم
at the hand of	بدست
at the hand of	بوسیله
better hand	پیشی
better hand	تقدم
four in hand	گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand	بابت خود شخص
for ones own hand	به خاطر خود شخص
at hand	نزدیک
at first hand	در وهله نخست
hand me down	ارزان
hand-me-down	لباس ارزان ودوخته
hand-me-down	ارزان
second hand	نیم دار
second hand	کار کردن
second hand	مستعمل دست دوم