Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
hand vise
گیره دستی
Other Matches
vise
گیره
vise
در پرس قراردادن
vise
گیره اهنگری
vise
گیره نجاری
vise
پرس
swivel vise
گیره گردان
dog vise
گیره نوک گیر
machinist vise
گیره موازی
battery vise
گیره باتری
ball joint vise
گیره ساچمهای کارگاه
clamp base vise
گیره با فکهای موازی
drill press vise
گیره ماشینی
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
hand in
سمت زمین سرویس
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
hand over
<idiom>
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand on
تسلیم کردن
hand off
رد کردن توپ به یار
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
under the hand of
به امضای
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
off hand
بدون آمادگی
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
under hand
درنهان به پنهانی
hand down
<idiom>
وصیت کردن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
second hand
<idiom>
دست دوم
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
in hand
<idiom>
زیرنظر
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
سر ضرب
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
on the other hand
<idiom>
درمقابل
on hand
<idiom>
حاضر
on hand
<idiom>
قابل دسترس
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand down
به ارث گذاشتن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
off hand
فی البداهه
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out
<idiom>
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
on hand
<idiom>
دردسترس
for ones own hand
بابت خود شخص
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
off hand
بی مطالعه
out of hand
غیر قابل جلوگیری
out of hand
فورا
right hand
دست راست
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
take a hand at
شرکت کردن در
to come to hand
بدست امدن
to come to hand
رسیدن
one hand
گرفتن توپ با یک دست
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
near at hand
دم دست
near at hand
در دسترس
near at hand
نزدیک
on hand
موجود
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
در دست
on one hand
ازیکسو
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیک طرف
to get ones hand in
دست یافتن به
off hand
بی تهیه
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
under the hand of hand
به امضای .....
to take in hand
بعهده گرفتن
to hand
دردسترس
to hand down
بارث گذاشتن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
to take in hand
دردست گرفتن
hand out
خطای سرویس
second hand
کار کردن
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
نزدیک
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
نزدیک
second-hand
ثانیه شمار
second-hand
مستعمل
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand me down
لباس ارزان ودوخته
second hand
نیم دار
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
off-hand
پاس کوتاه روی سر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand
عقربه
[ساعت ...]
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
second-hand
نیمدار
hand
نفر
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
دادن
hand
پیمان
hand
پهلو
hand
طرف
hand
دخالت کمک
hand
شرکت
hand
خط
hand
دسته دستخط
hand
عقربه
hand
دست
hand
کمک
right-hand
واقع در دست راست
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
دستخط
hand
امضا
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
خطای دست
hand
دست به دست کردن
hand
یاری دادن
old hand
ادم با سابقه و مجرب
at first hand
مستقیما
second-hand
<adj.>
کارکرده
better hand
تقدم
first hand
نخستین بازی کن
at the hand of
بوسیله
first-hand
اصلی
at hand
نزدیک
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
at the hand of
بدست
at second hand
بطور غیرمستقیم
at second hand
از قول دیگری
at hand
دم دست
hand down
بتواتر رساندن
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
at first hand
در وهله نخست
second hand
مستعمل دست دوم
first hand
دست اول
better hand
پیشی
first-hand
مستقیم
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
for ones own hand
به خاطر خود شخص
second hand
عاریه
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
the matter in hand
موضوع مورد بحث
put in hand
شروع کردن
hand gesture
اشاره دست
the flat of the hand
پهنای درست
to hand in ones checks
مردن
raise a hand
<idiom>
به دردسر انداختن
glad hand
<idiom>
بااهمییت برخورد کردن
to force ones hand
کسیرابرخلاف میلش واداربکردن کاری یا اتخاذرویهای نمودن
hand-woven
<adj.>
دست باف
hand-cooked
دست پخت
to get the upper hand
پیشی جستن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
to get the upper hand
غالب شدن
the broad of the hand
کف دست
text hand
دستخط درشت
This is a second-hand car.
این اتو موبیل دست دوم است
upper hand
<idiom>
سود بردن
sweep hand
عقربه ثانیه شمار
hand spun
نخ تابیده با دست
[دستریس]
hand-made
دستباف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com