English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
hand-me-downs لباس ارزان ودوخته
hand-me-downs ارزان
Other Matches
ups and downs نشیب وفراز زندگی
ups and downs صعود وافول اقبال
mark-downs قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن
put-downs یادداشت کردن
put-downs پست کردن کاهش دادن
put-downs ذخیره کردن فرونشاندن
put-downs خواباندن
put-downs کشش اسب اسیب دیده یا پیر یابیمار از روی ترحم
ups and downs <idiom> بالاوپایین
To know the vicessetudes ( up and downs ) of life . سرد وگرم روزگار را چشیدن
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
pass from hand to hand ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
in hand در جریان
on the other hand از سوی دیگر
on one hand ازیک طرف
on one hand ازطرفی
on hand در دست
on one hand ازیکسو
on the other hand ازطرف دیگر
one hand گرفتن توپ با یک دست
to hand down بارث گذاشتن
to hand دردسترس
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to get ones hand in دست یافتن به
to come to hand رسیدن
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
to come to hand بدست امدن
take a hand at شرکت کردن در
right hand دست راست
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
out of hand فورا
out of hand غیر قابل جلوگیری
on hand وسایل موجود درانبار
on hand موجود
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
hand off رد کردن توپ
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand in سمت زمین سرویس
hand down به ارث گذاشتن
hand down بتواتر رساندن
hand over تحویل دادن
hand over فرستادن
off hand بی تهیه
off hand بی مطالعه
near at hand دم دست
near at hand در دسترس
near at hand نزدیک
off hand فی البداهه
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در دست اقدام
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
to hand out از پنجره اویزان کردن
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
second-hand <adj.> کارکرده
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
off hand سر ضرب
off hand بدون آمادگی
an old hand at something <idiom> کارکشته
Do you need a hand? کمک میخوای؟
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
little hand عقربه کوچک [ساعت]
hand عقربه [ساعت ...]
on the one hand <adv.> در یک طرف
on the one hand <adv.> یکی انکه
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the other hand <adv.> طور دیگر
on the other hand <adv.> درمقابل
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
in hand <idiom> زیرنظر
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
under the hand of hand به امضای .....
under the hand of به امضای
under hand درنهان به پنهانی
to take in hand بعهده گرفتن
to take in hand دردست گرفتن
to hand over واگذارکردن
hand down <idiom> وصیت کردن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
second hand <idiom> دست دوم
on the other hand <idiom> درمقابل
on hand <idiom> حاضر
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> دردسترس
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
hand over <idiom>
hand-out <idiom>
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
to hand over تحویل دادن
hand دست به دست کردن
second hand عاریه
right-hand واقع در دست راست
second hand مستعمل دست دوم
second-hand نیمدار
second-hand مستعمل
second-hand ثانیه شمار
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand to hand نزدیک
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
first-hand مستقیم
hand خطای دست
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
first-hand اصلی
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand امضا
hand دستخط
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand دردسترس
first hand نخستین بازی کن
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
at first hand در وهله نخست
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
first hand دست اول
for ones own hand به خاطر خود شخص
for ones own hand بابت خود شخص
hand to hand دست به یقه
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
second hand کار کردن
hand-to-hand نزدیک
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
second hand نیم دار
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand me down ارزان
at second hand بطور غیرمستقیم
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand دادن
hand پیمان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand طرف
hand شرکت
better hand پیشی
hand خط
at second hand از قول دیگری
at hand دم دست
hand دسته دستخط
at the hand of بوسیله
hand عقربه
hand دست
old hand ادم با سابقه و مجرب
at the hand of بدست
hand دخالت کمک
better hand تقدم
at first hand مستقیما
hand یاری دادن
hand پهلو
hand کمک
at hand نزدیک
hand نفر
upper hand اقایی
upper hand اربابی
to lift up one's hand دست بدعا برداشتن
to lift one's hand سوگند خوردن
upper hand برتری دست بالا
to make a hand of anything از چیزی سودبردن
to lift one's hand دست به سوگند برداشتن
with a high hand امرانه
deck hand ملوان ساده
under hand stoping رگه شیب دار
under my hand and seal به امضا و مهر من
hand picked دست چین
hand to mouth دست بدهان
hand to mouth محتاج گنجشک روزی
hand-to-mouth دست بدهان
to put ones hand to anything بکاری مبادرت کردن
to put ones hand to anything دست بکاری زدن
to put in hand دایرکردن اقدام کردن
upper hand امتیاز
hand-picked دست چین
to put in hand بجریان انداختن
to oil one's hand به کسی رشوه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com